سیدسامیارسیدسامیار، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 17 روز سن داره

...همه چیز برای ابدی شدن

عجیب اما واقعی ! ایده ای برای تولد دوسالگی

تولد سامیار بجز سال اول تا چ....................ند سال همش تو محرم و صفره امسال که دیگه شاهکار بود یعنی دقیقا روز سوم امام حسین ، از اووووووووووووونطرف اگه حسابش رو بکنی سامیار دقیقا ۴ روز بعد از عیدغدیر به دنیا اومده و چون سادات! ما خواه ناخواه روز عید غدیر کلی مهمون داریم که همه از سامیار و پدرش عیدی میگیرن بنابراین اینکه روز عید غدیر بارش جشن تولد بگیرم امسال شایدم نمیدونم سالای بعد منتفیه! چون ممکنه به برخی از مهمانان بر بخوره! که خوب قابل قبول هم هست...   هی داشتم فکر میکردم که چه کنم چه نکنم چه کنم چه نکنم که ناگهان فکری به سرم زد که بیام دقیقا توی روز تولدش براش یه مراسم ختم انعام بگیرم چون دلم نمیخواست خارج از روز تولدش...
10 دی 1391

دو تا 365 تا میشه 730تا بعبارتی میکنه دو ساااااااااااااااااااااااااال

پسرکم دوساله شد   به زبان ساده ساده و در عمل بسیار سخت ... لحظه های نابی که الان فکر میکنم گذشت و من ازشون لذت چندانی نبردم شاید به دلیل اینکه درگیر بزرگ کردنت بودم همین... فرشته زمینی من کودک زیباروی من گامهایت برای کشف زمینی پاک و بی نیرنگ استوار. دوسالگیت نازنینم پر از گل و نور وستاره دوستت دارم. پی نوشت: راستش خیلی حرفا بود که در آستانه شب دوسالگیت توی ذهنم اومد ده بار نوشتمشون و پاکشون کردم ولی نهایتا همین چند جمله ساده رو اینجا به یادگار برات میذارم. دستان کوچکت رو غرق بوسه میکنم که عطر بال فرشته ها رو داره.
8 آذر 1391

از شیر گرفتن

«وَالْوَالِدَاتُ یرْضِعْنَ أَوْلَادَهُنَّ حَوْلَینِ کَامِلَینِ لِمَنْ أَرَادَ أَن یتِمَّ الرَّضَاعَةَ… فَإِنْ أَرَادَا فِصَالًا عَن تَرَاضٍ مِّنْهُمَا وَتَشَاوُرٍ فَلَا جُنَاحَ عَلَیهِمَا…» سوره بقره «و مادران [باید] فرزندان خود را دو سال تمام شیر دهند. [این حکم ] برای کسی است که بخواهد دوران شیرخوارگی را تکمیل کند… پس اگر [پدر و مادر] بخواهند با رضایت و صوابدید یکدیگر، کودک را [زودتر] از شیر بازگیرند، گناهی بر آن دو نیست…» «…وَفِصَالُهُ فِی عَامَینِ…» «…و از شیر باز گرفتنش در دو سال است…» سوره لقمان «…وَحَمْلُهُ وَف...
14 آبان 1391

روزهایی كه داره میگذره

روزهایی که داره میگذره روزهایی که دارم کم کم پسرم رو از شیر میگیرم ، غمگینم اما امیدوار   شش ماهی میشه که پروژش رو در دست گرفتم خدا رو شکر که خیلی مطلب خوندم و با خیلی ها هم صحبت کردم و تدریجی اینکار رو انجام دادم اگرچه که سر بد غذاییش خیلی اذیت شدیم هردو مون. و البته خودم رو خیلی بیشتر مقصر میدونم. اما الان روزهای پایانی هستش میخوام دیگه انشا... برای عید غدیر که تولد قمریش تقریبا هست کلا تمومش کنم. همین... برامون دعا کنید.
3 آبان 1391

فییییییییییییییییییییین میكنییییییییییییییییییییییییییییم...

وقتی یه گلی ده روز بیمار باشه   وقتی از علائم بیماریش عطسه های پیاپی باشه وقتی نتونه خوب نفس بکشه بخاطر اینکه مماخش پره وقتی خوب بشه و بتونه دوباره راهت با بینیش نفس بکشه وقتی دوباره بره شمال دریا کنار و برگرده و دوباره بیمار بشه وقتی شدیدا بینیش پر باشه و آبریزش بینی رهاش نکنه وقتی برای کمی شیر خوردن (که قوت غالبش هست)* مجبور باشه مثل شناگرهای ماهر نفس بگیره، تا بتونه کمی شیر بخوره وقتی یه باباجون داشته باشه که عاشقانه دوستش داشته باشه و میخواد بهش کمک کنه تا راحت تر نفس بکشه . . . . . در نتیجه سامیار فین کردن رو یادمیگیره. فقط یه مادر که میتونه بفهمه چه حالی میده وقتی بچش یاد میگیره که فین کنه....
29 مهر 1391

روزی به نام تو

در بخش اول خواهید خواند:   واقعا یه مادر بعد از فرزند دار شدن چه عشق دیگه ای رو میتونه تجربه کنه که از اون پاک تر، زلال تر و تکرارناپذیرتر باشه... این روزها که بدجوری فکرم ، درگیر یجور اگزمای پوستی که پشت دستام هست، دوست دارم سفت تر تو آغوش بکشمت انگار دارم فکر میکنم چقدر فرصت ها کمن و چقدر ما غافلیم. راستی ! چقدر بوئیدن عطر بدنت کار لذتبخشیه. چقدر چلوندنت و قلقلک دادن خوشمزس. چقدر خر شدن و سواری دادن بهت دلچسبه. و چقدر صدای خندیدنت توی فضای خونه گرما میده. . . . . من بینهایت دوستت دارم عشق پائیزی من و میخوام بهترین لحظه ها رو که لبریز از آرامش و آرامش و آرامش باشه به لطف خدا برات رقم بزنیم. آمین.   ...
25 مهر 1391

پرستار چیره دست

  "اطلاعیه مهم"   به تعدادی سالمند و کودک و مادر و عروسک و .... جهت اینکه توسط سامیار نگهداری بشن نیازمندیم. . . . . چی؟ شما به نگهداریش شک دارین!!!!!!!!!!!!! خیلی بی انصافید شما که هنوز ندیدید که چطور خوب و قشنگ از شمامراقبت میکنه که!!!! چقدر خوب و عالی غذا تو دهنتون میذاره که!!!! حالا دیدین؟؟؟؟؟؟؟؟؟ متوجه شدین که زود قضاوت کردین؟؟؟؟؟ دیدید چه با نظم مینشونه کنار هم  همه تون رو و با محبتی خیلی بیشتر از عشق و محبت یه مادر لقمه در گوش و .... میذاره. اینم از نمای نزدیکتر، که خوب متوجه بشید.   به همین سادگی به همین خوشمزگی، این پست ثبت شد تا به یادگار برات بمونه عروسکم. ...
3 مهر 1391

648 روز نفس کشیدن با تو

سلام نفسم   سلام هم نفسم سلام  ع ش ق نازنینم که مجبورم هم نفسیت رو کم کم از دست بدم. چه فرقی میکنه امشب فردا شب یا ده سال دیگه یا مثلا اگه دانشگاه جایی دور از شهرت بودی ، یا شب دامادیت به هرحال ما از هم جدا میشیم و این رسم زندگیه!!اما برای من تلخ من دوستت دارم فسقلی پرتوقع پررو و ناز و دوست داشتنی من من نفست میکشم ، هروقت میخوای خودخواهانه خودت رو به ما ثابت کنی و یه ننن!! (نکن!!) محکم میگی و چشمات رو میبندی و پلکات رو میبری سمت بالا یعنی من خیلی مهمم... همه اینها رو گفتم چون من دارم اولین مراحل استقلال رو به بچم آموزش میدم تنها در اطاق خودش خوابیدنننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننن. خوب چیه خند...
25 شهريور 1391

چند روز مانده به اسباب کشی

این اسباب کشی بدجوری سیستم زندگی ما رو ریخته بهم...   من خودم آدم استرسی نیستم ولی وقتی هوایی میشم دیگه دست و دلم به هیچکاری نمیره. مثلا: مثلا اینکه، چون قراره آخر ماه از این خونه بریم و چون من تا حالا اسباب کشی نکردم و ندیدم از یکماه پیش شروع کردم خورد خورد وسایل رو جمع کردن و نتیجه ش شده یه خونه  بی نظم بی نظم و کارتن هایی که از گوشه و کنار رفتن بالا و متاسفانه ملحفه هایی که روشون انداختم که خان خانا ازشون نره بالا و متوجه وجودشون نشه که آیییییییییی موفق هم بودم ... فقط همینو بگم که یه لحظه رفتم سر یخچال بعد که برگشتم اصلا نفهمیدم چجوری رفته بود روی کانتر وایساده بود و به نشانه موفقیت دستاش رو گرفته بود بالا و با چشمای ...
20 تير 1391