سیدسامیارسیدسامیار، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 17 روز سن داره

...همه چیز برای ابدی شدن

اندر احوالات روزهای نوزده ماهگی

عزیز دلم اینروزها کمی بیشتر از معمول به نظرم لجباز شده کافیه چیزی رو بخواد و به هر دلیلی نتونه بهش دست پیدا کنه ، سریع حالت دفاعی خیلی بدی به خودش میگیره متاسفانه یا با سر میزنه محکم به اون فردی که مانع کارش شده یا اینکه خودش رو پرت میکنه روی زمین و شروع میکنه به گریه کردن، در پاره ای از مواقع هم دیده شده که از اهرم "گاز" استفاده میکنه.   من نمیدونم چیکار باید بکنم با این قضیه!!!!!!!  جدا از اون در خیلی از موارد داره تغییر میکنه مثلا داره تلاش میکنه که کلمات رو بعد از ما تکرار کنه و چه لذتبخشه این تلاشه، مثلا چند شب پیش که محمد داشت تلاش میکرد بهش یاد بده بگه اسب، اسب ها رو توی تیوی دیده بود و میخواست اسمشون رو بگه بج...
11 تير 1391

علی...

عزیز دلم سلام   دلیل اینکه ۱۰-۱۵ روزی آپ نشدیم متاسفانه مریضی شما بود، یک ویروس بسیار با دسیپرین که از روزی که توی وجود نازنینت جا خوش کرد تصمیمش رو گرفته بود که دقیقا ده روز بمونه و بعد از اینکه حسابی ضعیف و نهیفت کرد کوله بارش رو جمع کنه و بره. خیلی حیف شد ، چون با هزار و یک دو دلی که بریم تولد یا نریم تولد آخرش تصمیم گرفتیم که بریم تا به شما حسابی خوش بگذره و الهی برات بمیرم که اونجا خیلی بهت خوش گذشت ولی ویروس بدجنس همونجا بهت حمله کرد و از شبش شروع کردی به استفراغ و دم صبح دیگه زردآب بود که بالا میاوردی و مجبورشدی درد یک آمپول رو هم تحمل کنی و بعد از اون بود که تازه دکتر گفت اسهالاش شروع خواهد شد. و فقط یک مادر میدونه چه استر...
11 تير 1391

روزهایی كه گذشت...

عزیز دلم سلام   دلیل اینکه ۱۰-۱۵ روزی آپ نشدیم متاسفانه مریضی شما بود، یک ویروس بسیار با دسیپرین که از روزی که توی وجود نازنینت جا خوش کرد تصمیمش رو گرفته بود که دقیقا ده روز بمونه و بعد از اینکه حسابی ضعیف و نهیفت کرد کوله بارش رو جمع کنه و بره. خیلی حیف شد ، چون با هزار و یک دو دلی که بریم تولد یا نریم تولد آخرش تصمیم گرفتیم که بریم تا به شما حسابی خوش بگذره و الهی برات بمیرم که اونجا خیلی بهت خوش گذشت ولی ویروس بدجنس همونجا بهت حمله کرد و از شبش شروع کردی به استفراغ و دم صبح دیگه زردآب بود که بالا میاوردی و مجبورشدی درد یک آمپول رو هم تحمل کنی و بعد از اون بود که تازه دکتر گفت اسهالاش شروع خواهد شد. و فقط یک مادر میدونه چه استر...
28 خرداد 1391

شاخ غول را شکستیم - واکسن 18ماهگی زده شد

وقتی میشنوی یکی از قل های ۷ ساله آقای فلانی که تازه از ۳-۴ سالگی هم درگیر عفونت قلب بوده موفق میشه یه قلب از مسیح دانشوری بگیره و برگرده بیمارستان مبدا تا دوران نقاهت رو پشت سر بگذاره و تازه اونجا میفهمن که بچه چند روزیه که نگاهش خیره مونده و حتی حرف هم نمیزنه!!!   اونوقت، واقعا واکسن ۱۸ ماهگی یه غول شراره خانم... بهتره کمی به خودم بیام و شکرگذار باشم . ما واکسن ۱۸ ماهگی رو پشت سر گذاشتیم به راهنمایی یک عزیزی رفتیم پاستور و اونجا واکسن رو زدیم چون ترس از واکسن های قلابی که تشنج بدون دلیل میدن ما رو فراگرفته بود. با دو روز تب قطع نشدنی و بی حوصلگی آقا سامیار. اینم عکس آقا سامیار بعد از اینکه اومد خونه و جایزه واکسنش...
13 خرداد 1391

عزیزم یکسال و نیمگیت مبارک

یکسال پیش در چنین روزی باید بعد از شش ماه برمیگشتم سرکار، چه تصمیم سختی و چه کار دشواری که من پاره جگرم رو بذارم و برم جالبیش این بود که توی اون شش ماه اصلا ارتباط خوبی با مامان برقرار نکرده بودی (با وجود تمام عشقی که مامان به تو داره از دل و جونش) طوریکه حتی وقتی قبل از پایان شش ماه رفتیم مشهد مامان نذر کرد که بتونه رو به سلامتی و راحتی بدون کمترین اذیتی نگه داره و تو ناراختی نکشی ، البته همونقدر که با مامان ارتباط برقرارنکرده بودی با بابا رابطه عالی داشتی و این خودش جای شکر داشت.   از یک هفته قبلش شروع کردم به اینکه کم و بیش در روز تو رو تنها بذارم خونه بابا اینا تا کم کم برات عادی بشه که تو...
8 خرداد 1391

سامیار بزرگ می شود...

پسر عزیزم روزهایی رو که داریم میگذرونیم کمی سردرگمی داره برامون بخاطر مساله خونه که هرچقدر میگردیم انگار اون هم از ما بیشتر فاصله میگیره اشکالی نداره این نیز بگذرد... مهم اینه که تو در کنار من هستی و من از کنار تو بودن لذت میبرم در طی چند روزی که گذشت و من نیومدم روز مادر رو پشت سر گذاشتیم و بعد از اون تولد بابامحمد رو که خیلی عالی بود و کلی به شما خوش گذشت همینجا باید ازت بخاطر همکاری هات موقع خرید شام و کیک تشکر کنم عزیزم. تصمیم داشتیم به مناسبت ۱۸ ماهگیت که واکسنت رو به سلامتی برات میزنیم برات یه سه چرخه بخریم که درد رو بخاطر وجود اون فراموش کنی ولی بابامحمدت گفت نه اگر قراره بخریم هرچه زودتر بخریمش چرا باید بیخودی طولش بدیم بذار بچه کیفش...
30 ارديبهشت 1391

از من تا مادر

خدا رو شکر امروز شکمش دو بار کار کرده، خدا رو شکر پی پیش نه شل بوده نه سفت، خدا رو شکر رنگش نه زرد بوده نه سبز، خدا رو شکر امروز یک ساعت خوابیده، خدا رو شکر امروز بالاخره تونسته یه دونه موز بخوره، خدا رو شکر امروز کمتر شیطنت کرده و یکم استراحت کرده، خدا رو شکر آب بیشتر از روزای قبل خورده، خدا رو شکر بالاخره فلان لباسش براش کوچیک شده، خدا رو شکر قدش دیگه به بالای میز آرایش من میرسه(اگر چه که این دوباره یعنی یک بحران جدید برای تمام وسایلی که در واقع روی اون میز یکجورایی قایم شده بودن و چند وقتی بود که در آرامش البته از نوع قبل از طوفانش به سر میبردن) ---من فدای اون پاهای کوچولو بشم که نوک انگشت های مینیاتوری و خوش تراشش با زحمت...
23 ارديبهشت 1391

دندانهای ناقلا

سلام عمرم سلام نفسم سلام همه کسم نگفتی! تو رو دارم چی کم دارم؟؟؟؟ عزیز دلم بالاخره بعد از یک هفته بیماری سخت سخت سه مرتبه دکتر رفتن کلی آنتی بیوتیک مصرف کردن تب بالا بین ۳۹ و ۴۰ درجه گلودرد خیلی خیلی بد که هیچی از گلوت پایین نمیرفت و حتی آبریزش بینی و سرکوفت هایی که به خودم زدم که شاید من مقصر بودم که تو مریض شدی و و و و یک هفته نقاهت بعد از بیماری و به دنبالش بی اشتهایی و بد غذایی قبلی سر انجام سه تا دندون ناقلا با هم در اومدن... (مبارکت باشه این مرواریدای نامهربون) آخه بابا اینهمه درد و سختی انصافه برای یه بچه کوچولو و از اون گذشته برای دندونهایی که خیلی خیلی زود خراب میشن و تازشم خیلی لطف کنن تا ۶ شش سالگی میمونن توی دهنت!!!! با خودم قرار...
18 ارديبهشت 1391

روزهای بهاری

ای بابا وقتی این پست رو ثبت موقت کردم همه چیز خوب و عالی بود و من خیلی خوشحال بودم اما چشمت روز بد نبینه امروز که اومدم تا تائیدش کنم حالم خیلی بده خیلی.   عذاب وجدان دارم اگرچه که شاید مقصر نباشم نازنینم سرماخوردی و حالت خیلی بده گلودرد شدیدو عطسه های مداوم و بدن درد و کسالت امانت رو بریدی امیدوارم زودتر خوب بشی تا من خیالم راحت بشه چندوقتی بود که مریض نشده بودی و کم کم داشت فکرم پاک میشد ولی دوباره این دو سه روز داغون شدم کاش در و بلاهای عالم بیاد توی وجود من اما تو صحیح و سالم باشی. چون حالم به هم ریخته سعی میکنم درازه گویی نکنم. آرزوم سلامتی تو قشنگم.     ...
3 ارديبهشت 1391

در این پست خواهید دید...

من و بابا یهو بی مقدمه تصمیم گرفتیم که شما   "کچل بشی" راستش چندتایی از بچه های فامیل رو در ایام عید دیدیم که موهاشون رو از ته تراشیده بودن این از یک سو و از سوی دیگه اینکه انگار موهات باعث میشد که صورت قرص ماهت کمی لاغر بنظر بیاد این شد که تصمیم گرفتیم که موهات رو ماشین کنیم صبح که بردیمت پارک لاله و تا ساعت ۴ اونجا بودیم حسابی خسته بودی بردیمت توی حموم و بابایی با ماشین شروع کرد به ماشین کردن موهات که با مقاومت تو و دادن اپیلیدی دستت یکذره آرومتر شدی و در آخر هم موها رو جمع کریدم و وزنش رو کشیدیم و معادل وزنش نقره صدقه دادیم باشد که با سلامتی و شادی روز افزون باشد. چهره ماهت الان دیگه کاملا شبیه دایی مصطفی شده و این ب...
26 فروردين 1391