سیدسامیارسیدسامیار، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 17 روز سن داره

...همه چیز برای ابدی شدن

اندر احوالات روزهای نوزده ماهگی

1391/4/11 9:10
نویسنده : مامان شراره
158 بازدید
اشتراک گذاری

عزیز دلم اینروزها کمی بیشتر از معمول به نظرم لجباز شده کافیه چیزی رو بخواد و به هر دلیلی نتونه بهش دست پیدا کنه ، سریع حالت دفاعی خیلی بدی به خودش میگیره متاسفانه یا با سر میزنه محکم به اون فردی که مانع کارش شده یا اینکه خودش رو پرت میکنه روی زمین و شروع میکنه به گریه کردن، در پاره ای از مواقع هم دیده شده که از اهرم "گاز" استفاده میکنه.

 

من نمیدونم چیکار باید بکنم با این قضیه!!!!!!!

  •  جدا از اون در خیلی از موارد داره تغییر میکنه مثلا داره تلاش میکنه که کلمات رو بعد از ما تکرار کنه و چه لذتبخشه این تلاشه،

مثلا چند شب پیش که محمد داشت تلاش میکرد بهش یاد بده بگه اسب،

اسب ها رو توی تیوی دیده بود و میخواست اسمشون رو بگه بجز اون اسب خسته خودش هم هست که دوست داره بتونه اسمش رو بگه هیچوقت اون لحظه رو یادم نمیره محمد آروم و شمرده بهش میگفت بگو اسب، سامیار خان هم یه نگاهی به من میگرد که تشویقش کنم و با کلی تلاش و دو دو تا چارتا کردن که بگم یا نگم گفت : ا.....سب

که چه حالی به ما داد و طبق سایر مواقع که احساساتمون رقیق میشه من و محمد اشک توی چشممون حلقه زد.

فکر میکنه همه بچه ها علی هستن و تازه هربار که صداشون میکنه باید اونها دست به سینه در خدمت آقا باشن (فکر کرده همه مثل ما هستن که فقط بهش چشم میگیم)

کلمه "آقا" رو دیگه به خوبی بکار میبره و همه آقایون رو مورد افاضات خودش قرار میده و کلی با عرض پوزش میذاردشون سرکار.

 

  • شیرین شکرم قند و عسلم دیگه اونقدر جرات پیدا کرده که که میتونه بره روی کاناپه ها و بعد از بالاترین قسمتش (البته در نهایت احتیاط و دقت)، بپره پایین و بعد یه نگاه شیطنت آمیز به من بکنه و شروع کنه به دست زدن و به من بگه دَس دَس...

 

  • فسقلی من دیگه اونقدر بزرگ شده که میفهمه با کشیدن سه چرخه و بالارفتن از اون دستش به کلیدهای برق و با کمی تلاش بیشتر دستش به دگمه کولر میرسه و این میتونه خیلی سرگرمش کنه.

 

  • عزیز دلم روی صندلی سه چرخش نمیشه بلکه بالای صندلی میشینه و فکر کن چه استرسی به من وارد میشه تا از آشپزخونه بخوام بدوم و خودم رو بهش برسونم و در طی اون فاصله سه چرخه بخاطر سبک و سنگین شدن چپ نشه روی زمین.

 

  • نازنین پسرم گهگاهی هم دلش میخواد من یا بابامحمد و البته باباجون بشینیم روی سه چرخه ش !!!!!!!! و ایشون پشت روی سبدش بایستن و دستشون رو بذارن روی شونه ما و هر از گاهی هم چند ضربه بزنن، دقیقا مثل ارابه ران های یونانی که من واقعا میمونم اینکار رو از کجا این وروجک یاد گرفته!!!!!!!!!!!!

 

  • نمیدونم اینجا نوشتم یا نه که با دیدن و شنیدن تجارب دیگران و البته راهنمایی بسیار خوب دکترش به این نتیجه رسیدیم که تدریجی از شیرین گرفتنش خیلی منطقی و اصولی هست و لطمه کمتری میبینه (چه ایشون چه بنده) بخاطر همین ایشون جدیدا ارادت خاصی به بِبی (همون دو تا منبع تغذیه سهل الوصول) پیدا کردن و هر از گاهی میان رو در روی بنده روی زانوهام مینشینن و شروع میکنن به "ب و س ی د ن "  این دو" م ع ش و ق ه " کریز پا که دل سنگ هم به گریه در میاد با دیدن این صحنه

 

  • عروسک کوچولوی من این روزها بیش از پیش به باباجون علاقه پیدا کرده و البته وابسته شده چند روز پیش یکی از لباس تو خونه ای های بابا که به چوب لباسی آویزون بود (چون بابا و مامان یه روزهایی میان خونه ما پیش سامیار میمونن تا من از سرکار بیام یکی دو دست لباس تو خونه اونجا دارن) رو برداشته بود و بوش میکرد و با حالتی صد بار از مجنون بدتر سرش رو به حال ناله تکون میداد و میگفت بابااااااااااااااا. بابااااااااااااااااااا . البته باید بگم که بابام هم خیلی خیلی بهش وابسته شده و خودش خیلی ابراز نگرانی میکنه از این بابت

باباجون مهربونم دستات رو میبوسم بدون شک تو بهترین بابای دنیا، بهترین دوست و بهترین تکیه گاه من و سامیار.

همینجا جا داره بابت تلاش هایی که برای گشتن دنبال خونه و کلا حمایت هات ازت تشکر کنم اگرچه شاید هیچوقت اینجا رو نبینی پدر مهربونم.

 

  • ژسرکم کم کم داره خط خطی کردن رو شروع میکنه که البته ما چون در صدد جابجایی هستیم تا الان نتونستیم امکانات مناسبی رو بارش فراهم کنیم اما با خودکار خط خطی کردن رو شروع کرده که البته خودم میدونم زیاد کار درستی نیست حالا انشا.. خونه جدید اوضاع رو سر و سامون میدم.

 

  • گل من چند روزیه که بدجوری اعصابم رو تحت تاثیر قرارمیده وقتی زنگ میزنم خونه تا حالش رو بپرسم پشت سرهم من رو صدا میکنه و یکجوری کشدار میگه مااااااااااااامان مامان و بعدشم چند تایی بوس برام از پشت گوشی میفرسته که دل هر بیننده و شنونده ای رو به درد میاره که باباجون و مامان جونش هم مستثنی نیستن

 

  • نازم هر موقع اتفاقی براش میوفته مثلا دستش میخوره به جایی و درد میگیره میاردش جلو و صدای بوسیدن رو در میاره که یعنی مامان بوسش کن
  • یک کار جالب دیگش هم اینه که مثلا داره میدوه متوجه نمیشه که فلان اسباب بازی جلوی پاش بوده و میخوره زمین عصبانی میشه و میاد با حالت انتقام جویانه ای میفهمونه که مامان بابا این شی باعث شد بخورم زمین حالش رو بگیرید و ما بهش میگیم آخی مثلا انگری برد زدت زمین حالا بیاید همدیگه رو بوس کنید و با هم دوست بشید. جالب که سامیار دقیقا این کار رو انجام میده و از اسب خسته گرفته تا سه چرخش تا ماشیناش همه رو میبوسه و اگه بتونه زیر بغلش میزنه و میبرتشون تا باهاشون دوست تر بشه!!!

خیلی چیزها از این روزها هست که دیگه الان حافظم یاری نمیکنه ولی اگر چیزی یادم اومد حتما توی یه پست جدید عنوانش میکنم.

 

 از امروز ۲۶ روز مونده که پسرم دومین نمره بیست زندگیش رو بگیره انشا.. توی خونه جدید برای این روز مهم برنامه ها داریم.

خدایا به خاطر تمام نعمت هات ممنون

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)