سیدسامیارسیدسامیار، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 2 روز سن داره

...همه چیز برای ابدی شدن

این روزهای سامیار

1392/10/1 13:59
نویسنده : مامان شراره
615 بازدید
اشتراک گذاری

این پست رو فقط اختصاص میدم به جملات قصار این روزهات كه واقعا آدم رو از ته دل میخندونه

انشا.. كه همیشه تنت سالم و لبت خندون باشه

1-

بعد از اینكه یه قندون قند رو خالی كردی توی به فنجون كوچولو كه چاییت شیرین بشه:

سامیار:

چاییش شیرین شده ماشا...

2-

ساعت دوازده شب من روی تخت بهتره بگم بیهوش شدم اما صدات رو دارم میشنوم كه با بابا داری حرف میزنی:

و اونكه سعی میكنه با زیركی راضیت كنه بیای بخوابی

سامیار:

بابا قول قول ! من دیگه این چند تا نارنگی رو كه بخورم زحمتم رو كم میكنم میرم بخوابم.

3-

یاد گرفته كه از روی تلفن شماره منو بگیره و البته بگم كه روزی صدبار زنگ میزنه و من رو دچار اشتباه میكنه كه نكنه مامانه و كار واجبی داره

سامیار:

مامان بنویس! یاد داشت كن!

ماستیل ...

ننت...

اینا رو اگه سر رات دیدی بخلی ها...

حاجی عبادم داله...

حواست باشه یادت نله ها...

(دقیقا دیالوگایی كه بین منو باباش رد و بدل میشه)

و جالبه كه شبا كه بابا زنگ میزنه ببینه چیزی لازم داریم یا نه شما هم تلفن رو میگیری و یه لیست داری كه سفارش بدی و البته آناس و ماستیل حتما هست.

4-

از داخل كیف من آدامس دارچینی پیدا كردی و بی اجازه خوردی  به محض اینكه گازش زدی فهمیدی كه طعمش فرق داره با آدامس های متداول

سامیار بدو بدو به سمت من:

مامان شره این آناس و تا خوردم احساس كردم خلابه انداختمش توی ظلفشویی.

ببین دیگه بعدا از اینا نگی لی ها...

5-

من عاشق وقتایی هستم كه میخوای یه چیزی بگی ولی هنوز ذهنت كامل نمیتونه بچینه همه چیز و كنار هم

بعد پشت سر هم میگی ببین یه كاری بكن...

ببین مامان شره یه كاری بكن تو....

بعد هی لفتش میدی تا ذهنت لغات رو بچینه كنار هم

وای جدی من چقدر عاشقتم فسقلی تو خیلی كوچولو و معصومی ها

خیلی خیلی دوستت دارم.

فكر میكنم نی نی جدید انشا... وقتی به دنیا بیاد تو رو بادست تكون بده و بگه اون صدایی كه به طور مداوم میشنیدم پس صدای این آقا سامیار بوده بعدشم بپر بغلت و بوست كنه كلی....

 شاید به زودی باز هم آپدیت شد......

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مادر (رادین و راستین)
24 اسفند 92 1:38
شراره جون ممنون بهم سر می زنی بخشید که بهت استرس وارد می کنم من واقعیت را می نویسم .......... راحتت کنم روزهای شلوغی در انتظارته موفق باشی
مامان آوا
14 اردیبهشت 93 13:39
سلام شراره جان. معلومه حسابي سرت شلوغه و نمي رسي آپ كني ... بيا از ني ني جديدت بنويس... اميدوارم كه همتون سالم و تندرست باشيد