سیدسامیارسیدسامیار، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 30 روز سن داره

...همه چیز برای ابدی شدن

این روزهای سامیار

این پست رو فقط اختصاص میدم به جملات قصار این روزهات كه واقعا آدم رو از ته دل میخندونه انشا.. كه همیشه تنت سالم و لبت خندون باشه 1- بعد از اینكه یه قندون قند رو خالی كردی توی به فنجون كوچولو كه چاییت شیرین بشه: سامیار: چاییش شیرین شده ماشا... 2- ساعت دوازده شب من روی تخت بهتره بگم بیهوش شدم اما صدات رو دارم میشنوم كه با بابا داری حرف میزنی: و اونكه سعی میكنه با زیركی راضیت كنه بیای بخوابی سامیار: بابا قول قول ! من دیگه این چند تا نارنگی رو كه بخورم زحمتم رو كم میكنم میرم بخوابم. 3- یاد گرفته كه از روی تلفن شماره منو بگیره و البته بگم كه روزی صدبار زنگ میزنه و من رو دچار اشتباه میكنه كه نكنه مامانه و كار واجبی داره سا...
1 دی 1392

استفاده ابزاری از دین...

سه هفته ای سامیار جانم مریض بود و همچنان هم... و یك رژیم سفت و سخت از نخوردنی ها من جمله: شیر - سبزیجات - میوه های تازه - و كلیه چیزهایی كه دوستشون داره فقط میتونست موز و كمپوت آناناس بخوره. سامیار در حالیكه بسته پاستیل دستشه و فكر میكنه با جیغ كشیدن میتونه روند بهبودش رو سریعتر كنه: الان - ببین همین الان- دنگ میدنی دتر - بپرسی - بگی : انشا...  سامیار خوبه میتونه دیگه باستیل بخوله (همین الان باید زنگ بزنی دكتر بپرسی كه انشا.. سامیار خوب شده كه دیگه پاستیل بخوره) منم كه خوب مجبورم طی یه مكالمه الكی از دكتر سوال كنم و اونم بگه فعلا باید صبر كنی و بلافاصله كه این مطلب رو به سامیار انتقال میدم با جیغ ها...
5 آذر 1392

آذر دل انگیز

همیشه اون شعری رو که در موردی پاییز تو کتابمون بود خیلی دوست داشتم و همیشه عاشق عدد نه بودم هیچوقت فکر نمیکردم پسر نازنینم توی نهمین ماه سال و در فصل پاییز بیاد توی زندگیم مامانی عاشقتم تولدت پیشاپیش مبارک... (اگرچه که هنوز داروهای قبلی از روی کانتر جمع نشده بود ولی حالا دوباره یه سری داروی جدید اونجا قرار گرفته که برای شماس و تا کامل خوب شدنت باید بخوری فرشته کوچولوی من پسر مهربون و دوست داشتنیم دوستت دارم)
2 آذر 1392

وقتی تو بیماری

تب میكنم داغ میشوم بالا می آورم تمام لحظه های بیماری ات را نازنینم و چشمان معصومت را كه میبینم اشك میریزم... پسرم می میرم وقتی مریض میشه تو رو خدا زود خوب شو عشقم. وقتی تو بیماری خانه مان سیاه است تاریك تاریك اما خودت خوب روحیه ای داری عزیزم مهربان و صبور و هر از گاهی شیرین زبانی هایی كه اشك من و بابا را در می آورد. بی اغراق میگویم انگار می پرستیمت. خدایا به خاطر خانواده خوب و مهربانم سپاسگذارم.
20 آبان 1392

عیدغدیر

عیدغدیر هم اومد و رفت عیدی های شما خیلی خوشگل بودن خیلی و البته عیدی دادنت هم جالب بود عیدی امسال شما برعکس سال قبل که کتاب بود و جنبه آموزشی داشت یک پروانه رنگی خوشگل بود که توی بسته های شکل پروانه شکلات های رنگی ریخته بودم و با روبان چسبونده بودم به پروانه و یه کارت ازش اویزون میشد که یه شعر و تبریک شما بود و به کارت یه بادکنک وصل شده بود که خود بچه ها باید بادش میکردن(عكس گرفتم ولی توی دوربین و توی اداره نمیتونم آپلودش كنم) من اینهارو داخل یه سبد خوشگل گذاشته بودم که مثلا تعارف کنی ولی اونقدر دوستشون داشتی که حاضر نمیشدی به كسی بدیشون منم مجبور بودم خیلی یواشكی عیدی ها رو بذارم توی كیسه های رنگی و بدم به مامانا و خواهش كنم بعد ا...
15 آبان 1392

دنیای دوست داشتنی من

این روزها حرف های بامزه ای میزنی كه ما رو روده بر میكنی حجم كار ها و شرایطم جوریه كه همه رو توی دفتر قلبم ثبت میكنم عزیزم اما بدون كه كنار تو بودنه كه این شرایط رو برام راحت راحت راحت میكنه... الحمدلله الذی جعلنا من المتمسكین بولایه علی ابن ابیطالب نمیدونم چرا دلم خواست این رو اینجا بنویسم اما به حرف دلم گوش دادم...  
13 آبان 1392

زشت ترین حرف سامیار جانم

چند روزیست كه پسرم عاشق سنجد شده است با آن تی شرت های شیك و بانمكش. فاجعه وقتی رخ داد كه خواست به من بفهماند باید بزنم كانالی كه سنجد داشته باشد. سامیار: مامان  ج ن د د (J E N D E D)......  (با عرض معذرت) من: من درگیر ناراحت عصبانی شوكه.... همه این حس ها را داشتم كه یعنی از كجا یاد گرفته این حرف رو... بعد ادامه داد: اووووووووووووووووووووون (لطفا حسابی كشدار بخوانید) اون یكیههههههههههههههههه.(لطفا حسابی كشدار تر تر !!!بخوانید) اون كه كارت داره.... و این یعنی پایان آشوب... اشتباه برداشت كردم پسرم سنجد را میخواسته. همین... ...
24 شهريور 1392

در آستانه سی و چهارماهگی

هشتم شهریور پسرم یا بهتر بگم قلبم نفسم عمرم نمیدونم چی خطابش كنم 33 ماهه میشه: لحظه ای بزرگ میشه و من باید اعتراف كنم كه جاموندم ازش. و الان كه شمارش معكوس برای رسیدن به تولدش داره شروع میشه بیشتر از همیشه این احساس رو دارم. چند روز پیش داشتم فكر میكردم كه واقعا دوستی بهم گفته بود احتمالا كمی افسردگی داری و الان میبینم راست میگفته چون انگار هیچوقت نمیتونم بیام و از مقدار شاد بودنم كنار سامیار جونم بگم در عوض میتونم بگم كه وای چقدر من از تو دورم و وای دارم میمیرم و وای خدایا چیكار كنم و .... از این حرفا اما دلم میخواد رویه م رو عوض كنم. دلم میخواد اینجا داد بزنم بگم كه سامیار شاید خودم توی این 33 ماه از صبح تا ظهر كنارت نبودم اما می...
3 شهريور 1392