سیدسامیارسیدسامیار، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 2 روز سن داره

...همه چیز برای ابدی شدن

پرستار چیره دست

  "اطلاعیه مهم"   به تعدادی سالمند و کودک و مادر و عروسک و .... جهت اینکه توسط سامیار نگهداری بشن نیازمندیم. . . . . چی؟ شما به نگهداریش شک دارین!!!!!!!!!!!!! خیلی بی انصافید شما که هنوز ندیدید که چطور خوب و قشنگ از شمامراقبت میکنه که!!!! چقدر خوب و عالی غذا تو دهنتون میذاره که!!!! حالا دیدین؟؟؟؟؟؟؟؟؟ متوجه شدین که زود قضاوت کردین؟؟؟؟؟ دیدید چه با نظم مینشونه کنار هم  همه تون رو و با محبتی خیلی بیشتر از عشق و محبت یه مادر لقمه در گوش و .... میذاره. اینم از نمای نزدیکتر، که خوب متوجه بشید.   به همین سادگی به همین خوشمزگی، این پست ثبت شد تا به یادگار برات بمونه عروسکم. ...
3 مهر 1391

648 روز نفس کشیدن با تو

سلام نفسم   سلام هم نفسم سلام  ع ش ق نازنینم که مجبورم هم نفسیت رو کم کم از دست بدم. چه فرقی میکنه امشب فردا شب یا ده سال دیگه یا مثلا اگه دانشگاه جایی دور از شهرت بودی ، یا شب دامادیت به هرحال ما از هم جدا میشیم و این رسم زندگیه!!اما برای من تلخ من دوستت دارم فسقلی پرتوقع پررو و ناز و دوست داشتنی من من نفست میکشم ، هروقت میخوای خودخواهانه خودت رو به ما ثابت کنی و یه ننن!! (نکن!!) محکم میگی و چشمات رو میبندی و پلکات رو میبری سمت بالا یعنی من خیلی مهمم... همه اینها رو گفتم چون من دارم اولین مراحل استقلال رو به بچم آموزش میدم تنها در اطاق خودش خوابیدنننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننن. خوب چیه خند...
25 شهريور 1391

چند روز مانده به اسباب کشی

این اسباب کشی بدجوری سیستم زندگی ما رو ریخته بهم...   من خودم آدم استرسی نیستم ولی وقتی هوایی میشم دیگه دست و دلم به هیچکاری نمیره. مثلا: مثلا اینکه، چون قراره آخر ماه از این خونه بریم و چون من تا حالا اسباب کشی نکردم و ندیدم از یکماه پیش شروع کردم خورد خورد وسایل رو جمع کردن و نتیجه ش شده یه خونه  بی نظم بی نظم و کارتن هایی که از گوشه و کنار رفتن بالا و متاسفانه ملحفه هایی که روشون انداختم که خان خانا ازشون نره بالا و متوجه وجودشون نشه که آیییییییییی موفق هم بودم ... فقط همینو بگم که یه لحظه رفتم سر یخچال بعد که برگشتم اصلا نفهمیدم چجوری رفته بود روی کانتر وایساده بود و به نشانه موفقیت دستاش رو گرفته بود بالا و با چشمای ...
20 تير 1391

اندر احوالات روزهای نوزده ماهگی

عزیز دلم اینروزها کمی بیشتر از معمول به نظرم لجباز شده کافیه چیزی رو بخواد و به هر دلیلی نتونه بهش دست پیدا کنه ، سریع حالت دفاعی خیلی بدی به خودش میگیره متاسفانه یا با سر میزنه محکم به اون فردی که مانع کارش شده یا اینکه خودش رو پرت میکنه روی زمین و شروع میکنه به گریه کردن، در پاره ای از مواقع هم دیده شده که از اهرم "گاز" استفاده میکنه.   من نمیدونم چیکار باید بکنم با این قضیه!!!!!!!  جدا از اون در خیلی از موارد داره تغییر میکنه مثلا داره تلاش میکنه که کلمات رو بعد از ما تکرار کنه و چه لذتبخشه این تلاشه، مثلا چند شب پیش که محمد داشت تلاش میکرد بهش یاد بده بگه اسب، اسب ها رو توی تیوی دیده بود و میخواست اسمشون رو بگه بج...
11 تير 1391

علی...

عزیز دلم سلام   دلیل اینکه ۱۰-۱۵ روزی آپ نشدیم متاسفانه مریضی شما بود، یک ویروس بسیار با دسیپرین که از روزی که توی وجود نازنینت جا خوش کرد تصمیمش رو گرفته بود که دقیقا ده روز بمونه و بعد از اینکه حسابی ضعیف و نهیفت کرد کوله بارش رو جمع کنه و بره. خیلی حیف شد ، چون با هزار و یک دو دلی که بریم تولد یا نریم تولد آخرش تصمیم گرفتیم که بریم تا به شما حسابی خوش بگذره و الهی برات بمیرم که اونجا خیلی بهت خوش گذشت ولی ویروس بدجنس همونجا بهت حمله کرد و از شبش شروع کردی به استفراغ و دم صبح دیگه زردآب بود که بالا میاوردی و مجبورشدی درد یک آمپول رو هم تحمل کنی و بعد از اون بود که تازه دکتر گفت اسهالاش شروع خواهد شد. و فقط یک مادر میدونه چه استر...
11 تير 1391

روزهایی كه گذشت...

عزیز دلم سلام   دلیل اینکه ۱۰-۱۵ روزی آپ نشدیم متاسفانه مریضی شما بود، یک ویروس بسیار با دسیپرین که از روزی که توی وجود نازنینت جا خوش کرد تصمیمش رو گرفته بود که دقیقا ده روز بمونه و بعد از اینکه حسابی ضعیف و نهیفت کرد کوله بارش رو جمع کنه و بره. خیلی حیف شد ، چون با هزار و یک دو دلی که بریم تولد یا نریم تولد آخرش تصمیم گرفتیم که بریم تا به شما حسابی خوش بگذره و الهی برات بمیرم که اونجا خیلی بهت خوش گذشت ولی ویروس بدجنس همونجا بهت حمله کرد و از شبش شروع کردی به استفراغ و دم صبح دیگه زردآب بود که بالا میاوردی و مجبورشدی درد یک آمپول رو هم تحمل کنی و بعد از اون بود که تازه دکتر گفت اسهالاش شروع خواهد شد. و فقط یک مادر میدونه چه استر...
28 خرداد 1391

شاخ غول را شکستیم - واکسن 18ماهگی زده شد

وقتی میشنوی یکی از قل های ۷ ساله آقای فلانی که تازه از ۳-۴ سالگی هم درگیر عفونت قلب بوده موفق میشه یه قلب از مسیح دانشوری بگیره و برگرده بیمارستان مبدا تا دوران نقاهت رو پشت سر بگذاره و تازه اونجا میفهمن که بچه چند روزیه که نگاهش خیره مونده و حتی حرف هم نمیزنه!!!   اونوقت، واقعا واکسن ۱۸ ماهگی یه غول شراره خانم... بهتره کمی به خودم بیام و شکرگذار باشم . ما واکسن ۱۸ ماهگی رو پشت سر گذاشتیم به راهنمایی یک عزیزی رفتیم پاستور و اونجا واکسن رو زدیم چون ترس از واکسن های قلابی که تشنج بدون دلیل میدن ما رو فراگرفته بود. با دو روز تب قطع نشدنی و بی حوصلگی آقا سامیار. اینم عکس آقا سامیار بعد از اینکه اومد خونه و جایزه واکسنش...
13 خرداد 1391

عزیزم یکسال و نیمگیت مبارک

یکسال پیش در چنین روزی باید بعد از شش ماه برمیگشتم سرکار، چه تصمیم سختی و چه کار دشواری که من پاره جگرم رو بذارم و برم جالبیش این بود که توی اون شش ماه اصلا ارتباط خوبی با مامان برقرار نکرده بودی (با وجود تمام عشقی که مامان به تو داره از دل و جونش) طوریکه حتی وقتی قبل از پایان شش ماه رفتیم مشهد مامان نذر کرد که بتونه رو به سلامتی و راحتی بدون کمترین اذیتی نگه داره و تو ناراختی نکشی ، البته همونقدر که با مامان ارتباط برقرارنکرده بودی با بابا رابطه عالی داشتی و این خودش جای شکر داشت.   از یک هفته قبلش شروع کردم به اینکه کم و بیش در روز تو رو تنها بذارم خونه بابا اینا تا کم کم برات عادی بشه که تو...
8 خرداد 1391