سیدسامیارسیدسامیار، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 17 روز سن داره

...همه چیز برای ابدی شدن

پرستار چیره دست

1391/7/3 9:13
نویسنده : مامان شراره
207 بازدید
اشتراک گذاری

 

"اطلاعیه مهم"

 

به تعدادی سالمند و کودک و مادر و عروسک و .... جهت اینکه توسط سامیار نگهداری بشن نیازمندیم.

.

.

.

.

چی؟

شما به نگهداریش شک دارین!!!!!!!!!!!!!

خیلی بی انصافید شما که هنوز ندیدید که چطور خوب و قشنگ از شمامراقبت میکنه که!!!!

چقدر خوب و عالی غذا تو دهنتون میذاره که!!!!

2

حالا دیدین؟؟؟؟؟؟؟؟؟

متوجه شدین که زود قضاوت کردین؟؟؟؟؟

دیدید چه با نظم مینشونه کنار هم  همه تون رو و با محبتی خیلی بیشتر از عشق و محبت یه مادر لقمه در گوش و .... میذاره.

اینم از نمای نزدیکتر، که خوب متوجه بشید.

 آشپزباشی

به همین سادگی به همین خوشمزگی، این پست ثبت شد تا به یادگار برات بمونه عروسکم.

 

ضمنا به فرهنگ لغاتت کلمات معدود دیگه ای هم اضافه شده

قاش------ قاشق که قبلا میگقتی ق(با فتحه)

علیرضا--------- تمام موجودات و اشیا دور و برت (من موندم تو چطور علیرضا رو میگی ولی دیگه چیز زیادی نمیگی)

بابا ----- باباجون (بابای بنده)

مامان---- مامان جون (مامان بنده)

باباچ--- بابامحمد (البته باید بگم من واقعا نمیدونم این چ از کجا اومده آخرش که البته در مورد من هم بی نصیبم نذاشتی)

ماماچ---- مامان (جالبیش اینه که اصفهانی ها یه وقتایی که میخوان یه چیزی رو کوچکتر بودنش رو نشون بدن میگن مثلا اگه بچه ای باشه که اسمش رضا باشه و از همه بچه های دیگه کوچکتر باشه میگن رضاچ حالا توی فسقلی چرا بجای من و بابا میگی باباچ و ماماچ که دقیقا کوچکتر بودن ما رو نسبت به باباجون و مامان جون نشون میده من نمیدونم واقعا).

منجان------- مرجان دختر همسایه

مینا---- خاله مینا

میووووووووووووووووووووو----- گربه

آقا----- فقط و فقط همسایه محترم طبقه پایین

خانوم----- خاله بنده

نام نام------- دسر دنت(واقعا یعنی دعای خیری اِ که میرسه به این کارخونه دنت از طرف مادراها . چون دیدم بچه هایی که هیچی دوست ندارن دسر بیسکوئیتی دنت رو در کمال ناباوری بابا و ماماناشون میخورن)

راستی حدوا یکماه پیشا برات یه دفترچه نقاشی و مداد رنگی گرفتم و متحیر موندم که تو چقدر علاقه داشتی به نقاشی و من نمیدونستم!!!!!!(البته نه اینکه ندونم ها میدونستم ولی دارم اغراق میکنم)

چیز جالبه دیگه اینکه از رنگ نارنجی خیلی خوشت میاد اینرو میدونستم چون توی مداد رنگی هات اغلب نارنجی رو میدی تا من برات نقاشی کنم ، وقتی مطمئن شدم که دوستم که اومده بود خونه مون و ازش خواستم بهت بگه یه مدادرنگی بده تا من نقاشی بکشم! شمابدون هماهنگی با هیچکس نارنجی رو انتخاب کردی و دادی بهش.

یعنی من عاششششششششششق این حسن سلیقت هستما ...

علاقه مندی دیگه ت موسیقی سنتی هست، چند شب پیش ها که داشتم میخوابوندمت و شما غرق در شیر خوردن و حسش بودی بابا داشت تلویزیون تماشا میکرد که یه دفعه یه موسیقی سنتی شروع شد آقا این سنتور بود و یکم سه تارو اینا کلا اولش موسیقی خالی بود دیگه! یعنی انقدر قشنگ شیرخوردن رو رها کردی و ساکت شدی و مثل حالتی که میخوای گوش تیز کنی ببینی یکم دورتر چه صدایی داره میاد دقیقا همونجوری شروع کردی به گوش دادن و این حس ادامه پیدا کرد تا زمانی که باباخان فرتی بدون هماهنگی کانال رو عوض کرد (چونکه اصلا از موسیقی سنتی خوشش نمیاد)  و شما دیگه پیگیر کار قبلیت شدی.

این بود ماجراهای ما در روزهای پایانی ۲۲ ماهگی باشد که زود بیایم و مطالب تازه ای بنویسم.

آآآآآآآآآآآآآآآآآآمین

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)