سیدسامیارسیدسامیار، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 2 روز سن داره

...همه چیز برای ابدی شدن

سامیار بزرگ می شود...

پسر عزیزم روزهایی رو که داریم میگذرونیم کمی سردرگمی داره برامون بخاطر مساله خونه که هرچقدر میگردیم انگار اون هم از ما بیشتر فاصله میگیره اشکالی نداره این نیز بگذرد... مهم اینه که تو در کنار من هستی و من از کنار تو بودن لذت میبرم در طی چند روزی که گذشت و من نیومدم روز مادر رو پشت سر گذاشتیم و بعد از اون تولد بابامحمد رو که خیلی عالی بود و کلی به شما خوش گذشت همینجا باید ازت بخاطر همکاری هات موقع خرید شام و کیک تشکر کنم عزیزم. تصمیم داشتیم به مناسبت ۱۸ ماهگیت که واکسنت رو به سلامتی برات میزنیم برات یه سه چرخه بخریم که درد رو بخاطر وجود اون فراموش کنی ولی بابامحمدت گفت نه اگر قراره بخریم هرچه زودتر بخریمش چرا باید بیخودی طولش بدیم بذار بچه کیفش...
30 ارديبهشت 1391

از من تا مادر

خدا رو شکر امروز شکمش دو بار کار کرده، خدا رو شکر پی پیش نه شل بوده نه سفت، خدا رو شکر رنگش نه زرد بوده نه سبز، خدا رو شکر امروز یک ساعت خوابیده، خدا رو شکر امروز بالاخره تونسته یه دونه موز بخوره، خدا رو شکر امروز کمتر شیطنت کرده و یکم استراحت کرده، خدا رو شکر آب بیشتر از روزای قبل خورده، خدا رو شکر بالاخره فلان لباسش براش کوچیک شده، خدا رو شکر قدش دیگه به بالای میز آرایش من میرسه(اگر چه که این دوباره یعنی یک بحران جدید برای تمام وسایلی که در واقع روی اون میز یکجورایی قایم شده بودن و چند وقتی بود که در آرامش البته از نوع قبل از طوفانش به سر میبردن) ---من فدای اون پاهای کوچولو بشم که نوک انگشت های مینیاتوری و خوش تراشش با زحمت...
23 ارديبهشت 1391

دندانهای ناقلا

سلام عمرم سلام نفسم سلام همه کسم نگفتی! تو رو دارم چی کم دارم؟؟؟؟ عزیز دلم بالاخره بعد از یک هفته بیماری سخت سخت سه مرتبه دکتر رفتن کلی آنتی بیوتیک مصرف کردن تب بالا بین ۳۹ و ۴۰ درجه گلودرد خیلی خیلی بد که هیچی از گلوت پایین نمیرفت و حتی آبریزش بینی و سرکوفت هایی که به خودم زدم که شاید من مقصر بودم که تو مریض شدی و و و و یک هفته نقاهت بعد از بیماری و به دنبالش بی اشتهایی و بد غذایی قبلی سر انجام سه تا دندون ناقلا با هم در اومدن... (مبارکت باشه این مرواریدای نامهربون) آخه بابا اینهمه درد و سختی انصافه برای یه بچه کوچولو و از اون گذشته برای دندونهایی که خیلی خیلی زود خراب میشن و تازشم خیلی لطف کنن تا ۶ شش سالگی میمونن توی دهنت!!!! با خودم قرار...
18 ارديبهشت 1391

روزهای بهاری

ای بابا وقتی این پست رو ثبت موقت کردم همه چیز خوب و عالی بود و من خیلی خوشحال بودم اما چشمت روز بد نبینه امروز که اومدم تا تائیدش کنم حالم خیلی بده خیلی.   عذاب وجدان دارم اگرچه که شاید مقصر نباشم نازنینم سرماخوردی و حالت خیلی بده گلودرد شدیدو عطسه های مداوم و بدن درد و کسالت امانت رو بریدی امیدوارم زودتر خوب بشی تا من خیالم راحت بشه چندوقتی بود که مریض نشده بودی و کم کم داشت فکرم پاک میشد ولی دوباره این دو سه روز داغون شدم کاش در و بلاهای عالم بیاد توی وجود من اما تو صحیح و سالم باشی. چون حالم به هم ریخته سعی میکنم درازه گویی نکنم. آرزوم سلامتی تو قشنگم.     ...
3 ارديبهشت 1391

در این پست خواهید دید...

من و بابا یهو بی مقدمه تصمیم گرفتیم که شما   "کچل بشی" راستش چندتایی از بچه های فامیل رو در ایام عید دیدیم که موهاشون رو از ته تراشیده بودن این از یک سو و از سوی دیگه اینکه انگار موهات باعث میشد که صورت قرص ماهت کمی لاغر بنظر بیاد این شد که تصمیم گرفتیم که موهات رو ماشین کنیم صبح که بردیمت پارک لاله و تا ساعت ۴ اونجا بودیم حسابی خسته بودی بردیمت توی حموم و بابایی با ماشین شروع کرد به ماشین کردن موهات که با مقاومت تو و دادن اپیلیدی دستت یکذره آرومتر شدی و در آخر هم موها رو جمع کریدم و وزنش رو کشیدیم و معادل وزنش نقره صدقه دادیم باشد که با سلامتی و شادی روز افزون باشد. چهره ماهت الان دیگه کاملا شبیه دایی مصطفی شده و این ب...
26 فروردين 1391

روز شمار 16 ماهگی

روزهای ۱۶ ماهگی در حالی سپری میشه که من به شدت سر در گم هستم و نمیدونم باید از دست تو و خودم چیکار کنم   هفته پیش برای چکاپ ماهانه رفتیم پیش یه دکتر دیگه ، از طرف سازمان زنگ زدم و وقت گرفتم و خداییش هم خوب معاینه کرد و همونطور که غریضه م میگفت که تو خوب وزن نمیگیری و خوب غذا نمیخوری اونهم تائید کرد این قضیه رو و گفت در فرآیند از شیر گرفتن بعد از شش ماهگی موفق نبودی و خوب به غذا نیفتاده و تاکید کرد که باید ظرف دو هفته از شیر بگیریش ولی چون میدونم نمیتونی اینکار رو بکنی باید شیردهی شبانه رو بطور کلی قطع کنی و یه شربت اشتها آور داد. از فرداش داروهاش رو شروع کردیم خداییشم اشتهات واقعا فرق کرده و دیگه بهت شیر نمیدم مگر اینکه غذا خورده ...
24 فروردين 1391

سال نو مبارك

کوچولوی ریزه میزه سال نوت مبارک   سین ناز هفت سین من در سال ۱۳۸۹یک رویان کوچولو بود که همش ۱۸ روز از تشکیلش گذشته بود و ما از وجودش بیخبر بودیم و چه سفرها رفتیم و چه کوهنوردیها کردیم و ۲۰ فروردین ۱۳۸۹فهمیدیم که ببببببببببببله یه وروجک توی راه داریم سین ناز هفت سینم در سال ۱۳۹۰ موقع سال تحویل خواب بود و سه ماه و بیست و سه روز از عمر گرانقدرش گذشته بود و فقط میتونست گردن بگیره (این یعنی سفره هفت سین سرجای خودش بود) سال رو با سرماخوردگی شروع کرد و با یه سرماخوردگی جزئی به پایان رسوند سین نازم ،سبزه عمرم،  ریشه زندگیم، در کمال صحت و سلامتی سال جدید رو آغاز کرد (چشم حسود ها به دور) باشد که تا پایان سال های عمر پرخیر و برکتش...
10 فروردين 1391

سال پیش و سال پیش رو

سال ۱۳۹۰ با کلی دبدبه و کبکبه بالاخره کوله بارش رو جمع کرد و رفت و شاید اتفاقات خوبش انگشت شمار باشه من جمله کربلای مامان و بابا و جشن تولد یکسالگی سامیار و عقد عمه الهه با یه آدم خوب.   و لیست بزرگی از اتفاقات بدش رو میشه گفت که بیماریهای مکرر سامیار در راس اون،مشکلی که برای دندوناش پیش اومد ،رزئلا شدنش، مشکل دست مامان و منجر شدن به عمل، مشکلات زیادی که در محل کارم داشتم ،و نهایتا ازبین رفتن نی نی کوچولوی داداشم  در سطح خونواده و در جامعه هم که دیگه م ش ک ل ا ت ا ق ت ص ا د ی و ت ح ر ی م ها بود که پرونده این سال رو بست. البته میگن اولین سال از هر دهه معمولا چنگی به دل نمیزند، امیدوارم سال جدیدی رو که پیش رو داریم به...
3 فروردين 1391

خروس بی محل

سلام به خودم و تمام خروس های بی محلی که توی اسفند که همه درگیر خونه تکونی هستن به دنیا اومدن   تولدم و تولدتون مبارک حالا که خودم نه ماه بارداری رو تجربه کردم میتونم درک کنم که مادرم توی اون روزهای پایان سالی چقدر بهش سخت گذشته چونکه کلا بر خلاف من خیلی هم وسواسی و اهل خونه تکونی به معنای زلزله چند ریشتری هست، دستت رو میبوسم مامان مهربونم که هم برای من هم برای سامیار داری مادری میکنی.  
16 اسفند 1390