سیدسامیارسیدسامیار، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 17 روز سن داره

...همه چیز برای ابدی شدن

علی...

1391/4/11 9:08
نویسنده : مامان شراره
199 بازدید
اشتراک گذاری

عزیز دلم سلام

 

دلیل اینکه ۱۰-۱۵ روزی آپ نشدیم متاسفانه مریضی شما بود، یک ویروس بسیار با دسیپرین که از روزی که توی وجود نازنینت جا خوش کرد تصمیمش رو گرفته بود که دقیقا ده روز بمونه و بعد از اینکه حسابی ضعیف و نهیفت کرد کوله بارش رو جمع کنه و بره.

خیلی حیف شد ، چون با هزار و یک دو دلی که بریم تولد یا نریم تولد آخرش تصمیم گرفتیم که بریم تا به شما حسابی خوش بگذره و الهی برات بمیرم که اونجا خیلی بهت خوش گذشت ولی ویروس بدجنس همونجا بهت حمله کرد و از شبش شروع کردی به استفراغ و دم صبح دیگه زردآب بود که بالا میاوردی و مجبورشدی درد یک آمپول رو هم تحمل کنی و بعد از اون بود که تازه دکتر گفت اسهالاش شروع خواهد شد. و فقط یک مادر میدونه چه استرسی بهم وارد شد بخاطر تمام وزنی که با خون جگر بخاطر بدغذایی های تو بدست اومده بود و به یکباره در طول ۱۰ روز اسهال و اسهال و اسهال ، پرررررررررررررررر شد.

تازه فکر کن خودم هم نوع شدیدتر ویروس رو گرفته بودم و حتی توان ایستادن روی پاهام رو نداشتم اما دستای کوچولوی تو بود که به سمت من دراز میشد و فکر کنم قدرت عشق بود که کمکم کرد تا بتونم ازت مراقبت کنم یکروز بعدش مامان جون مبتلا شد  و شبش بابامحمد یعنی نمیدونی چی کشیدیم توی این چند روز و هر بار که تو استفراغ میکردی یا اسهال میرفتی استرس شدیدی که به همه ما واردمیکرد باعث میشد حال ما هم بدتر بشه.

درمان سنتی رو پیش گرفتیم چون حاضر نبودی چیز دیگه ای رو تحمل کنی از آب سیب گرفته تا آب هویج و پودر سنجد و نهایتا که از هیچکدوم نتیجه نگرفتیم باباجون برات هسته آلبالو رو آماده کرد که فکر میکنم بالاخره اون بود که تاثیر کرد.

جالب اینکه بستریت هم نمیکردن چون خدا رو شکر تب نداشتی

من چون خیلی ترسیده بودم فکر میکردم یه سرم شاید حالت رو بهتر کنه ولی مخالفت بابامحمد که البته خدا خیرش بده باعث میشد که این کار انجام نشه نتیجاتا توی روز ششم که دیگه از شدت ضعف سرت گیج میرفت ،- همه دکترا میگفتن چیزی که میتونه حالش رو خوب کنه ا آر اس هستش- شروع کردم با قطره چکون ا ار اس رو توی دهنت میریختم و بعدش هم فوت میکردم که مجبور به قورت دادنش بشی خلاصه طی ۲۴ ساعت تقریبا یدونش رو به خوردت دادم تا رفته رفته یک ذره جبران کم آبی بدنت شد.

بگذریم دلم نمیخواد ضعف شدید و چشمای معصومت رو توی اون چند روز به یاد بیارم. خدا رو شکر خدا رو شکر خداروشکر ، تقریبا بعد از ده روز ختم به خیر شد و بالاخره هر دو تاش بند اومد و ویروس رفت و گم شد.

اما من موندم و شمائی که دو کیلوی ناقابل وزن کم کردی. حالا بماند شب بیداری هات و جیغ ها و گریه ها که احتمالا دلیلش ضعف بدنی هست.

در همین حین فکر کن دندونای وقت نشناس هم دارن در میان که از اونها میشه به نیش و آسیای بالا سمت راست و نیش پایین سمت چپ و نیش بالا سمت چپ اشاره کرد که واقعا بی تابت کردن و دستای کوچولوت رو مشت میکنی و میزنی به جای دندونا الهی که من برات بمیرم.

عدد دقیق دندونها رو نمیتونم بگم چون با مقاومت شدیدی که میکنی نمیذاری ببینم.

اما طی این چند روز یه اتفاق خوبی هم افتاد و اون قولنامه خونه جدید در تاریخ ۱۹ خرداد ۹۱ بود که خیلی خیلی خیلی اتفاق خوبی بود اما لابلای اتفاقات نه چندان خوب کمرنگ شد فعلا در کشاکش کارهای شهرداری و بقیه مسائلش هستیم تا انشا.. ببینیم کی جابجا میشیم.

اینرو گفتم که بگم شادی خریدن این خونه در مقابل مریض شدن تو هیچ نتونست حال و هوای ما رو عوض کنه و ما فقط به این فکر میکردیم که انشا.. تو زودتر خوب بشی و من برای اولین بار توی زندگیم اینرو قلبا میگم برای اولین بار بود که به خدا گفتم هیچ چیز نمیخوام بجز سلامتی .

اما من خودم به این نتیجه رسیدم که همیشه خیریت هایی توی بیماریهای سامیار بوده که ما بعدش بهش رسیدیم حالا یا باید درسی میگرفتیم یا خداوند خواسته چیزی رو یه این وسیله به ما نشون بده.

خلاصه روزهایی که گذشت روزهای تلخی بود برای من بابامحمد مامان جون و باباجون تا جائیکه گریه مامان جون رو هم بخاطر تو دیدم این چندمین باره که گریه مامان من رو در میاری ها فسقلی نازنین.

خدای مهربون به خاطر همه چیز ممنون میشه امتحان هایی که از ما میگری یکم ساده تر باشه باور کن ما ایمان قوی نداریم ما رو با فرزند امتخان نکن.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)