سیدسامیارسیدسامیار، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 17 روز سن داره

...همه چیز برای ابدی شدن

عزیزم یکسال و نیمگیت مبارک

1391/3/8 9:05
نویسنده : مامان شراره
173 بازدید
اشتراک گذاری

یکسال پیش در چنین روزی باید بعد از شش ماه برمیگشتم سرکار، چه تصمیم سختی و چه کار دشواری که من پاره جگرم رو بذارم و برم جالبیش این بود که توی اون شش ماه اصلا ارتباط خوبی با مامان برقرار نکرده بودی (با وجود تمام عشقی که مامان به تو داره از دل و جونش) طوریکه حتی وقتی قبل از پایان شش ماه رفتیم مشهد مامان نذر کرد که بتونه رو به سلامتی و راحتی بدون کمترین اذیتی نگه داره و تو ناراختی نکشی ، البته همونقدر که با مامان ارتباط برقرارنکرده بودی با بابا رابطه عالی داشتی و این خودش جای شکر داشت.

 

از یک هفته قبلش شروع کردم به اینکه کم و بیش در روز تو رو تنها بذارم خونه بابا اینا تا کم کم برات عادی بشه که توی مهد یا هرجای غریبه دیگه ای بتونی خودت رو وفق بدی.

الحمدالله تو خوب با شرایط کنار اومدی و الان بعد از یکسال جداشدن از من از صبح تا ظهر میدونم که داری لحظه های خوبی رو توی اون تایم میگذرونی.

مشکلاتی پیش اومد آره، نمیتونم بگم همه چیز در آرامش بود ولی خداروشکر تو الان صحیح و سالم کنار من هستی و من از بوی تنت مست میشم.

وقتی موقع خواب خودت رو گرد میکنی و میچسبونی به من ، از بوی بدنت مست میشم مست.

سامیار مامان ،روز اولی که گذاشتمت و رفتم سرکار حال بدی داشتم نمیتونم بگم چقدر بد.

دلم نمیخواد مرورکنم اونروز رو.

کم کم اما سعی کردم به خودم مسلط بشم ، و با شرایط کنار بیام.

روزها گذشتن خوب یا بد تموم شدن و من هنوز با خودم در کلنجارم که آیا تجربه مهد رو تکرار کنیم یا آیا همه چیز برات خوب و خوشایند هست یا نه.

و امروز یکسال  از روزهای کنارت نبودن گذشت و تو داری کم کم مستقل میشی و این یعنی من بازهم باید به خودم مسلط تر باشم چون مستقل شدن برابر هست با جداشدنت از من که توی هرمرحله مقدارش و کیفیتش فرق میکنه.

آرزوم برات بهترین چیزهاس و من جمله بهترین تربیت که تحقق پیدا نمیکنه مگر با مطالعه خیلی زیاد چون شما بچه های امروزی خیلی موجودات متفاوتی هستید نسبت به ما.

راستی که چقدر نوشتن سخته کاش میتونستم تمام چیزهایی که توی ذهنم هست رو خیلی روون و خوب برات بنویسم تا بفهمی که چه طوفانی در وجودم هست برای پرورش این گل نازنینم اما حیف که وقتی پای نوشتن وسط میاد واقعا کلمات ناتوان میشن.

آرزوی من و بابات و همه اطرافیان که نقش موثری توی بزرگ کردنت دارن آرامش و آسایش تو هستش.

و البته آرزوی اختصاصی من اینه که یکوقت شرمنده روت نشم که چرا گذاشتمت و رفتم سرکار و تو من رو بخاطر این قضیه سرزنش نکنی

به اندازه همه ابرها دوستت دارم و به نرمی همه ابرها نوازشت میکنم و به اندازه سفیدی همه ابرها برات آرزوی روزهای سفید رو دارم.

 

                                                                                                 "کسی که اسم جدیدش مادره"

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)