سیدسامیارسیدسامیار، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 2 روز سن داره

...همه چیز برای ابدی شدن

عیدغدیر

1392/8/15 14:36
نویسنده : مامان شراره
489 بازدید
اشتراک گذاری

عیدغدیر هم اومد و رفت

عیدی های شما خیلی خوشگل بودن خیلی

و البته عیدی دادنت هم جالب بود

عیدی امسال شما برعکس سال قبل که کتاب بود و جنبه آموزشی داشت

یک پروانه رنگی خوشگل بود که توی بسته های شکل پروانه شکلات های رنگی ریخته بودم و با روبان چسبونده بودم به پروانه و یه کارت ازش اویزون میشد که یه شعر و تبریک شما بود و به کارت یه بادکنک وصل شده بود که خود بچه ها باید بادش میکردن(عكس گرفتم ولی توی دوربین و توی اداره نمیتونم آپلودش كنم)

من اینهارو داخل یه سبد خوشگل گذاشته بودم که مثلا تعارف کنی ولی اونقدر دوستشون داشتی که حاضر نمیشدی به كسی بدیشون منم مجبور بودم خیلی یواشكی عیدی ها رو بذارم توی كیسه های رنگی و بدم به مامانا و خواهش كنم بعد از رفتنشون بارش كنن كه خوب مسلما نفهمیدم چطور ذوق كردن بچه ها یا چقدر لذت بردن.

و از شما بگم كه اولش به بدنبال هر پروانه ای كه میرفت چقدر اشك ریختی و چه كولی بازی كه در نیاوردی

تازه عیدی ثمره خانومم كه زرنگی كردم و داخل كیسه گذاشتم كه شما متوجه نشی!!!!!!!!!!!!!

یه همچین پسری دارم من !!!!!!!!!!!!!

وای اونقسمتش رو هم بگم كه وقتی حاجی اومدن چه آبروریزی كه نكردی تو و چه حرف هایی كه توی عمرت نزده بودی رو جلوشون زدی كه دیگه من و بابا توی آشپزخونه هم خندمون گرفته بود هم از خجالت نمیتونستیم بیایم بیرون

قضیه از اون قرار بود كه شما مدتی بود از این خرس بیخودا كه طبل توی شكمش داشت رو میخواستی و خوب ما هم پیدا نمیكردیم اگرچه كه توی بازار بود ولی انقدر بیخود بود كه فكر نمیكردیم انقدر برات جالب باشه

خلاصه كار به جایی كشید كه همه تو محل كار من و محل كار بابا بسیج شده بودن كه برای خوشحالی تو اون خرس رو پیدا كنن و بهت برسونن

و خلاصه یه شب بابا اونو آورد خونه و ما تازه دستگیرمون شد كه وقتی یه چیزی رو با كمی تالل برات میخریم چقدر برات بیشتر عزیز میشه

انقدر كه اینو با خودت توی تخت بردی و توی بغلت گرفتی و عكس دو نفره باهم گرفتید و از اینجور كارها

خلاصه حاجی اومدن تو و كلی ازت تعریف كردن كه بهبه چه پسر مودبی و چقدر آقا و آقا سید چطور ایشون انقدر آرومن و ...

كه یه دفعه یادشون افتاد بپرسن كه راستی آقا سامیار با خرست بازی كردی یا نه؟؟؟؟

كه دیگه این تیر خلاصی بود برای شروع حرفای شما

كه:

عجب خنگول كله پوكی ام منا خلسلو بلدم خونه مامان جون الان پیشم نیست و همش من گنده كاری میكنم

و از این دست حرفا كه تا الان به عمرت نزده بودی...

خلاصه خیلی برامون عجیب بود

البته بگما

از قدیم گفتن مهمون دعوت كنید مهمونی هم برید تا ببینید ادب بچه هاتون تا چه حد..

سامیار جونم ازت معذرت میخوام كه این پست رو اینجا گذاشتم مامانی چون میخواستم برات به یادگار بمونه به هرجال منو ببخش.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان الين
25 آبان 92 8:30
خاله عيدت مبارك دست مامان گلت درد نكنه با اون عيديهاي خوشملش.... در ضمن ساميار پسر بسسسسسسيار بخشنده اي بوده من اگه جاش بودم حتي به كسي نشونش نميدام! پسر بايد هميجور خوش سر و زبون باشه خاله! خيلي هم مودب و خوشمزه اي