سیدسامیارسیدسامیار، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 17 روز سن داره

...همه چیز برای ابدی شدن

شب های احیاء

امسال بعد از سه سال تونستیم با هم بریم احیا... احیا كه بگم بیشتر برات یه پیك نیك بود كه خیلی هم بهت خوش گذشت من هم دور میدون ها و اینور و اونور باید دنبالت میدویدم كه مبادا مشكلی برات پیش بیاد از هر جور توپ و بادكنك و هرچیزم كه خواستی برات گرفتیم نمیدونم این احیا گرفتن به درگاه خدا مقبول باشه یا نه اما همین كه تو راضی بودی و 3/5 كه رسیدیم خونه گفتی مامان مگه شب نیست بخوابیم !!! برام خیلی جالب بود و خستگیم رو در برد. انشا... كه خدا هم ازمون قبول كنه... راز و نیازاتون قبول دوستان خوب. التماس دعا.
20 مرداد 1392

ولادت امام حسن مجتبی

مدتی بود كه خیلی دلمون میخواست یه مهمونی بدیم و همه دور هم جمع بشن كه یكدفعه به سرم زد برای ولادت امام حسن مجتبی كه 15 ماه مبارك رمضان بود یه افطاری بدیم پیشنهادش رو دادم به بابا و با بیشترین آرا رای آورد و رفتیم تو كارت لیست مهمونا و منوی غذا و اینجور چیزها... خیلی انرژی مثبت داد این قضیه بهم از رخوت و كسلی و بیحالی ماه رمضونم به شدت كم شد بخصوص كه بابا هم خدا رو شكر خیلی خیلی مهمون دوسته و خودش هم كلی ایده و نظر میده و این باعث میشه آدم با ذوق و شوق بیشتری كار كنه. تصمیم گرفتیم یه مهمونی ساده و بی آلایش باشه تا فقط دور هم باشیم و صد البته به شما خیلی خوش بگذره! كلا 32-3 نفر بودیم كه با شما 4 تا بچه بودن باید بهت بگم كه از اولین مهم...
12 مرداد 1392

مدتیست كم پیدام

نهال كوچكم بالنده تر میشه هر روز و هر ساعت و هر دقیقه... اونقدر سریع كه من جا موندم ازش از هواش از نفسش... خوب مسلما با پیشرفت هر روزیش توی حرف زدن ارتباط برقرار كردن باهاش خیلی جالب تر شده بهترین جمله ای كه میتونم بگم اینه كه "ارتباط برقرار كردن باهاش خیلی باحال تر شده" یه وقتایی روده بر میشم از حرفای بامزه ای كه میزنه و یه وقتایی دهنمون باز میمونه كه اااااااااااااااااااااا اینو دیگه چجوری یاد گرفته از روز سال تحویل كه دو سال و چهارماهه بود و اولین جمله ش دست و پا شكسته این بود كه : بابا منم بیبلی ماهی گلمز بخر.(بابا داری میری ماهی قرمز بخری منم با خودت ببر) كه منو محمد كلی ذوق مرگ شده بودیم تا امروز كه دیگه جمله سازی هاش خیلی خیلی ...
7 مرداد 1392

وقتی احساساتم میجوشد!!!!

اينروزها بيش از پيش دارم عاشق وجود نازنينت ميشم با هر توانايي که به دست مياري ميميرم از خوشي وبعد از اون شکر و شکر و شکر...   چقدر خوبه که تو رو دارم ، وجود نرم و نازکي به لطافت بارون و به خوشمزگي ابرهاي سفيد و تپل آسمون. نازنينم بگو بايد برات چيکار کنم تا هميشه شاد باشي و بخندي. بگو چطور ميتونم مانع تمام نگرانيهات باشم . بگو چطور ميتونم قدر تمام اين لحظه ها رو بدونم ، چطور ميتونم يک ثانيه با تو بودن رو از دست ندم، چطور ميتونم تمام عشقي رو که لايقش هستي بهت بدم ، بدون ذره اي کوتاهي... بگو چطور ميتونم بهشت رو واقعا زير پاهام داشته باشم ،وقتي اطمينان دارم بهشت کوچولوي من هر شب در آغوشم ميخوابه . نه ! من فقط بهشت کوچ...
20 تير 1392

اسباب كشی

اینم آخرین پستیه كه توی وبلاگ قبلی گذاشتم دلم خواست بذارمش اینجا:   مدتیست حضورم در این وبلاگ خیلی كمرنگ شده نه اینكه روزهای بكر كودكی پسرم كمرنگ شده باشه به هیچ وجه بلكه دغدغه هام بیشتر و عجیب و غریب تر شده و البته شیطنت های پسرك هم بی تاثیر نیست. همه اینها یك طرف بلاگفای مهربان هم از طرف دیگه كه نه میشه عكس گذاشتی و نه چیزی... تازه خیلی از وقت ها هم قطعه!!! به همین خاطر به پیشنهاد  و ایشون هم پیشنهاد  مامان الین  و   مامان سورنا   تصمیم گرفتیم اسباب كشی كنیم به یه سرور قوی تر. دلم خیلی برای تمام نظرات دوستانم كه نتونستم انتقالشون بدم تنگ میشه حتی دلم برای قالب بلاگفا كه این 37 ماه...
18 تير 1392

رفع ابهام

در پست قبلی من باب مشورت از دوستان اسم عزیزانم رو آوردم و برخوردشون رو در اون شرایط گفتم برای بعضی از دوستان ابهام پیش اومده بود و گفته بودن که برخورد خانوم برادرت درست بوده و از این حرفا.... میخواستم بگم : برخورد ایشون کاملا درست بوده و توش حرفی نبوده که !!!! سوال من در مورد خودم و محمد بود و اینکه اگه چه برخوردی میکردیم با سامیار بهتر بود. همین ممنون که پست هام رو خووندید و خیلی هم راهنماییم کردید. همیشه خدا رو شکر میکنم که دوستای خوبی مثل شما دارم.
10 تير 1392

تیک تاک قلبت بهترین ترانه س برای دانلود

فینگیلی نازم سلام صبحت بخیر بعرض برسونم که ما ديروز سه شنبه بعد از ظهر ۱۸ خرداد ۸۹ رفتیم مطب خانم دکتر (پیرو معاینات ماهانه) و خانم دکتر که دیدن در همه آزمایشات A+ گرفتي براي اينكه تشويقت كنن صداي قلبت رو براي همه حاضرين پخش كردن منجمله مامي كه البته ايشون مثل دفعات قبل احساساتشون رقيق شد و اشك شوق ريختن   منم متاسفانه اينبار دوربين رو نبرده بودم   ولي با يه حركت بسيار سريع همونطور درازكش موبايل رو درآوردم و صداي قلبت رو براي غايبين ضبط كردم كه از شنيدنش مسرور بشن. حالاام صداي قلبت رو گذاشتم آلارم گوشيم كه صبح ها كه براي نماز ميخوام بيدار شم بهترين ترانه زندگيمو گوش بدم و انرژزي بگيرم. خدايا ازت خيلي ممنونيم...
19 خرداد 1392

وصف خوش قدمي هاي جينگيلي ما...

سلام به خورشيد روز ها و ماه شبهاي مامان و بابا و سلام به خدايي كه اين فرشته رو به اين زيبايي و با نظم خاص خلق كرد ، رشد و نمو داد و ازش مواظبت ميكنه   به!به! به اين پا قدم فرشته كوچولوي ما ميگم نازدونه خودمون دو تا رو چشم نكنيم ما خيلي براي بابايي خوش قدم بوديم ها!   اون روزي كه من زندگيشو منور كردم ايشون خونه خريدن و امروز كه شما زندگي هر دومون رو منور فرموديد ما در پايان سه ماه و ده روزگي شما ماشين خريديم. تو رو خدا ببين مادر يه ماشين خريدن چقدر نياز به برنامه ريزي و همه چي داره يعني آخه  يه ماشين مگه چيه كه بايد انقدر براش تلاش كرد. بايد هر ز...
10 خرداد 1392

حضور نمنه خانوم

مدتیست از تولد یه گل خوشبو میگذره و من واقعا فرصت نکردم تا الان در موردش چیزی بنویسم یکی از دلائلش این بود که دختر ما خیلی عجول بود وکمی زودتر از موعدی که ما منتظرش بودیم متولد شد بعد هم که خورد به عروسی پسرداییم و روز زن و تولد محمد و روز مرد و عروسی پسرعمه محمد و دیگه همینطوری هی درگیری های خیر داشتیم تا به امروز که عشقم دو ماهه شده.   نمیدونم چطوری این عشق عجیب و غریب رو به یه فینگیلی از عشق خودم و هم ریشه خودم وصف کنم یه خانوم خ. دیگه توی دنیای به ایییییییییییییییین بزرگی با چشمای درشت خوشگل که مثل ماه میدرخشه و لبای غنچه به قول سامیار گوگوری مگوری اصلا یه وضییییییییییییییییییی من این بچه رو دوست دارم عجیب. از تولدش ...
4 خرداد 1392