سیدسامیارسیدسامیار، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 17 روز سن داره

...همه چیز برای ابدی شدن

حضور نمنه خانوم

1392/3/4 10:25
نویسنده : مامان شراره
323 بازدید
اشتراک گذاری

مدتیست از تولد یه گل خوشبو میگذره و من واقعا فرصت نکردم تا الان در موردش چیزی بنویسم یکی از دلائلش این بود که دختر ما خیلی عجول بود وکمی زودتر از موعدی که ما منتظرش بودیم متولد شد بعد هم که خورد به عروسی پسرداییم و روز زن و تولد محمد و روز مرد و عروسی پسرعمه محمد و دیگه همینطوری هی درگیری های خیر داشتیم تا به امروز که عشقم دو ماهه شده.

 

نمیدونم چطوری این عشق عجیب و غریب رو به یه فینگیلی از عشق خودم و هم ریشه خودم وصف کنم یه خانوم خ. دیگه توی دنیای به ایییییییییییییییین بزرگی با چشمای درشت خوشگل که مثل ماه میدرخشه و لبای غنچه به قول سامیار گوگوری مگوری اصلا یه وضییییییییییییییییییی من این بچه رو دوست دارم عجیب.

از تولدش بگم که ۲۵ فروردین بود و روزش روز شهادت حضرت زهرا بود و خود خانوم هم فرشته ما رو حمایت کرد تا شب ساعت ۱۱:۳۰ مامانم زنگ زد و گفت چشمت روشن خانوم خانوما به دنیا اومده و من یه عمه واقعی شدم قبلشم چند ساعتی بیمارستان بودما ولی هم دیدم انگار مامانش توی شرایطی ا که با تنها بودن راحت تره و هم اینکه سامیارم با باباش پایین توی حیاط بیمارستان خسته شده بودن دیگه به ناچار برگشتم رقتم خونه و انقدر وقتی بهم زنگ زد مامانم و گفت به دنیا اومده هم خوشحال بودم و هم ناراحت . دلیل خوشحالیم که معلومه و دلیل ناراختیم هم این بود که دلم میخواست لحظه اول خودم ببینمش ولی نمیشد هرکاری کردم هم تا ۴-۵ روز اول واقعا نشد ببینمش

خلاصه از این لذت محروم شدم.

الان که دارم این پست رو مینویسم ثمره خانوم دوماهه شده و یکشنبه هم واکسن دوماهگیش رو زده و کلی برای خودش خانومی شده که نمیدونید

پنج شنبه هم که رفته بودیم خونشون فینیگیلی همش خواب بود و نشد اصلا ما باهاش بازی کنیم اما انقدر دوست داشتنی ا که نمیدونید

از برخورد سامیار جانم بگم:

خیلی خیلی دوستش داره و دلش میخواد ثمره خانوم با اسباب بازیهاش بازی کنه (چون الان تو سنی هست که دلش نمیخواد اسباب بازیهاش رو به کس دیگه بده این قضیه خیلی برام جالبه بخصوص ماشین هاش رو که میخواد بهش بده خیلی باحاله هم مهربونه هم خوب خطرناکه چون فینگیلی نمیتونه هنوز مراقب خودش باشه و باید همش مواظب بود و من خیلی میترسم که این مراقب ما از ثمره ریشه های حسادت رو در ضمیر سامیار بیدار کنه)

مثلا یه قضیه که اتفاق افتاده بود این بود که سر میز شام سامیار دوید که ماشینش رو به ثمره نشون بده پری خانوم فقط خیلی مهربانانه بهش گفت خاله جون یواش (چون خداییش ما خودمون ۱۰۰۰۰۰۰۰۰۰ چشمی مراقب هستیم که خدای نکرده اتفاقی نیفته)...

همینا

سامیار خیلی سریع اومد نشون روی صندلی کنار من و سرش رو فرو برد پشت من

من: چی شده مامانی؟

گفت: دوستش ندالم 

من: کیو؟؟

گفت: نمنه قانومو (سامیار از همون اول به ثمره میگه نمنه قانوم (ثمره خانوم)خودمون اینطوری یادش دادیم انقدرم باحال و خوردنی میگه دیگه همه عمه هاشو اونوری ها ثمره خانوم رو به نمنه قانوم میشناسن تازه در ادامش گوگولی مگولی ام میگه یعنی نمنه قانوم گوگولی مگولی که این نشون میده اگه رفتارش درست مدیریت بشه احتمالا اصلا به حسادت منتهی نشه)

بگذریم اون لحظه انقدر دلم براش ضعف رفت هم میدونستم که خوب هدف بدی نداشته هم اینکه بالاخره چه ثمره چه هر نینی دیگه ای که باشه واقعا الان توی سنی هست که نیاز به حمایت و مراقبت داره.

یه بار دیگه ام که خیلی جالب بود خونه بابا اینا بودیم نمنه قانومم توی کریرش در حال چرت بعد از شیر خوردگی بود!!!! سامیار هم طبق معمول بجای اینکه سرمیز بیاد شام بخوره معلوم نیست داشت زیر میز چکار میکرد واسه خودش که ثمره خانوم شروع کرد به گریه و یکمی نق.

سامیارم هراسون از اونور میز اومد سراغش و گفت: جون دلم عزیزم چی شده گ....له (گریه) نکن.

منو میگی میخواستم فقط بخورمش اون لحظه پیش خودم واقعا دعا کردم هیچوقت هیچوقت هیچوقت اینهمه مهربونی که توی وجودش داره از بین نره و همیشه همینطور باشه.

مشورتانه:

این خاطرات رو داشته باشید در مورد دو تا مساله میخوام باهاتون مشورت کنم

یکیش اینکه سامیار و هرموقع میبرم پارک بجای لذت بردن از وسایل بازی و خوش گذروندن همش یا تو فکر خریدن ماشینه یا بشقاب پرنده میخواد یا اگه یه بچه ای یه چیزی داشته باشه حالا اگه بهترش یا اصلا عین همون رو توی خونه داشته باشه بازم میخواد و دیگه بازی کلا یادش میره و یه سر میگه فلان چیزو میخوام خیلی ناراحتم آخه خودش واقعا از اسباب بازی بالا میره انقدر ماشین داره ازشون هم محرومش نکردم که مثلا بذار بزرگ شدی بازی کن و از این حرفا و واقعا خیلی هاش رو هم از بین برده یعنی توی محدودیت نبوده...

اگه کسی چیزی به ذهنش میرسه راهنماییم کنه

مورد دوم هم اینکه :تقریبا مشابه همین ماجرا اما در مورد چیپس پیش اومد خونه داداشم مهمون بودیم این وروجکم بسته چیپس رو دید مگه دیگه ول کرد (بگم که در مورد چیپس من یکم سخت گیرم و دلم نمیخواد بخوره)یکمش براش ریختم ولی شروع کرد کارایی که هیچوقت نمیکرد و کولی بازی که همش همش همش از اونورم آقای محمدخان ویرش گرفته بود که مسائل تربیتی رو سختگیری کنه بسته چیپس رو ازش گرفت و جلوی همه گفت نمیدم بهت خلاصه این دو تا سید رگ سیدیش به جوش و خروش در اومد و منم واقعا ترجیح دادم اصلا دخالت نکنم چون دیگه توی اون شرایط فایده ای نداشت.

نتیجه اینکه:

۱- سامیار بهش برخورد و کلا غذا نخورد

۲- من اوقاتم تلخ شد و اصلا نفهمیدم چی خوردم چون سامیار که دنبال چیپس میرفت زیر میزا اصلا من بهم حالت تهوع دست داده بوده

۳- خود محمدم خیلی فکرش درگیر شده بود

۴- مامان بابامم خوب بالاخره سامیار و خیلی دوست دارن دیگه ناراحت شده بودن که آخی بچه گناه داره...

وای شرایط بدی اومد اصلا دوست ندارم تکرار بشه حالا خوبه توی خونه غریبه نبود.

پرسش:

من الان که هی دارم بهش فکر میکنم فهمیدم که اون لحظه باید چیکار میکردم اما دلم میخواد بدونم شما دوستای خوبم اونشرایط چه تصمیمی میگرفتید واقعا ممنون میشم بهم بگید.

ته نویس:

این مسائل اگرچه برای خیلی ها شاید روتین یا پیش پا افتاده باشه اما من این خاطرات و تجربیات رو اینجا مینویسم تا هیچوقت توی کشاکش زندگی کمرنگ نشه و اگه روزی سامیار دوست داشت که به اینجا سر بزنه و این مطالب رو خوند بدونه که چه چیزهایی گذشته وقتی خیلی کوچولو بوده و چه مسائلی برای ما مهم بوده که احتمالا اونموقع حتما بهش میخنده.

 

ته ته نویس:

من توی تربیت بچه خیلی کم آوردم خیلی نیاز به کتاب های تربیتی و مشاوره دارم برام دعا کنید.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)