سیدسامیارسیدسامیار، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 17 روز سن داره

...همه چیز برای ابدی شدن

وقتی احساساتم میجوشد!!!!

1392/4/20 15:01
نویسنده : مامان شراره
291 بازدید
اشتراک گذاری

اينروزها بيش از پيش دارم عاشق وجود نازنينت ميشم با هر توانايي که به دست مياري ميميرم از خوشي وبعد از اون شکر و شکر و شکر...

 

چقدر خوبه که تو رو دارم ، وجود نرم و نازکي به لطافت بارون و به خوشمزگي ابرهاي سفيد و تپل آسمون.

نازنينم بگو بايد برات چيکار کنم تا هميشه شاد باشي و بخندي.

بگو چطور ميتونم مانع تمام نگرانيهات باشم .

بگو چطور ميتونم قدر تمام اين لحظه ها رو بدونم ، چطور ميتونم يک ثانيه با تو بودن رو از دست ندم، چطور ميتونم تمام عشقي رو که لايقش هستي بهت بدم ، بدون ذره اي کوتاهي...

بگو چطور ميتونم بهشت رو واقعا زير پاهام داشته باشم ،وقتي اطمينان دارم بهشت کوچولوي من هر شب در آغوشم ميخوابه . نه ! من فقط بهشت کوچولوي خودم رو ميخوام بدون کم و کاست ، نه بهشت وعده و وعيد ....

من تو رو ميخوام هر شب کنار خودم توي آغوش خودم ، و غرق بوسه ...

ساميار تو جانشين تموم نداشته هاي مني پسرم.

بگذريم از درد دل ها.

ميخواستم بگم که روز به روز توانمندتر ميشي و من متحير تر البته اگرچه که خوب غذا نميخوري و شايدم من خوب به تغذي ت نميرسم که دنده هات قابل لمس شدن و هنوز روي ????گرم موندي ولي ماشال... خيلي شيطون و بازيگوشي ديگه من رو خوب شناختي و ميدوني چجوري خوب خوب خرت ميشمم.

ماه پريا

دلبريا

گلپرياي کوچولوي من بدون سينه خيز رفتن ، چار دست و پا رو در حد دنبال بادکنک رفتن ، فول شده و کل کل خونه ?? متري مون رو دور ميزنه و هر بار که به سراميک ها ميرسه منو صد بار سکته ميده و جونم رو به لبم ميرسونه تا رد شه و به يه جاي امن برسه و واي به وقتي که بادکنک سبزش رو به چنگ بياري اونموقع هست که ميفهمم حتي اگه نسيم هم صورتش رو نوازش کنه من نگران ميشم و ميخوام مطمئن بشم که حتما نوازش بوده يا نه... چون وقتي دستاي کوچولوش تن بادکنک رو نوازش ميکنه ميترسم که ناخنش داخل اون فروبره و اگر يک در صد بترکه و بچم بترسه اونوقت من ميميرم و حتما بادکنک رو به خاطر اين کوتاهيش نمي بخشم.

پسرک من عاشق اينه که از سر و کله من يا هر شي ديگه اي بره بالا.

عاشق اينه که به محض ديدن هر شي اون رو با دستاي دنيا جوش ، لمس کنه و به محض تصاحبش اون رو داخل دهانش بذاره و کنجکاوانه با حس چشاييش اون رو سبک سنگين کنه ببينه قدر و قيمتش چجوره...

پسرک من عاشق اسب خسته س.(اسب خسته اسب نازنينيه که اونرو از يکي از فروشگاههاي خ شريعتي خريديم و گهواره اي هستش و گوشش صدا ميده و ساميار پدر اين گوش رو در آورده که ببينه اين صدا دقيقا از کجاس تا جائيکه يکي از گوش هاي اسب خسته کر شده . چرا؟ چون ساميار يکسره گازش ميگيره.)

اينم يه عکس دونفره از عشق من ساميار و عشق ساميار اسب خسته... (اينم از شانس منه.)

 

سامیار و اسب خسته

 

راستي راستي ساميار يه کار فوق جالب ميکنه... که حتما بايد بگم وقتي که صداش ميکنم ميفهمه که عاشق اينم که برگرده و منو نگاه کنه بخاطر همين منو نگاه نميکنه هرچقدر ميگه ساميار ساميار ساميار تازه کاملا عمدي روي خودش رو اونوري تر ميکنه که با من چشم تو چشم نشه و اينکار رو فوق العاده شيرين انجام ميده.

 

ساميار من عاشق اينه که زير دوش بلندش کنم تا دستش رو بکنه تو چشم سوراخاي دوش!!!!!!!! تا مطمئن بشه که آب حتما از اون توها مياد بيرون. و البته خيلي دوست داره که يجوري جيش کنه که حتما بريزه توي سر و صورت من...

ولي من نان استاپ دوستش دارم

هر روز بيشتر از روز قبل

و

هر لحظه بيشتر از لحظه قبل.

خدایا ممنون.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)