ولادت امام حسن مجتبی
مدتی بود كه خیلی دلمون میخواست یه مهمونی بدیم و همه دور هم جمع بشن كه یكدفعه به سرم زد برای ولادت امام حسن مجتبی كه 15 ماه مبارك رمضان بود یه افطاری بدیم پیشنهادش رو دادم به بابا و با بیشترین آرا رای آورد و رفتیم تو كارت لیست مهمونا و منوی غذا و اینجور چیزها...
خیلی انرژی مثبت داد این قضیه بهم از رخوت و كسلی و بیحالی ماه رمضونم به شدت كم شد بخصوص كه بابا هم خدا رو شكر خیلی خیلی مهمون دوسته و خودش هم كلی ایده و نظر میده و این باعث میشه آدم با ذوق و شوق بیشتری كار كنه.
تصمیم گرفتیم یه مهمونی ساده و بی آلایش باشه تا فقط دور هم باشیم و صد البته به شما خیلی خوش بگذره!
كلا 32-3 نفر بودیم كه با شما 4 تا بچه بودن
باید بهت بگم كه از اولین مهمون كه ساعت 5 اومد تا آخریش كه ساعت 1-1.5 بود كه رفتن شما فقط از ذوقت جیغ میزدی انقدر كه من گفتم حتما فردا صبحش با گلودرد از خواب بیدار میشی.
كلا هم كه اصلا چیزی نخوردی انقدر كه سرگرم بازی و خوشحالی بودی منم دیگه بیخیالت شدم و گفتم بذار بهش خوش بگذره منم اذیتش نكنم.
خلاصه این افطاری هم زمان بود با حدودا پایان 32 ماهگیت كه اینطوری به یاد ماندنی شد.
كلا خیلی خیلی حال و هوای افطاری دادن رو دوست دارم سفره رنگین و قشنگ مهمونایی كه حال و هواشون با همه مهمونی های دیگه فرق داره و اینكه همه قبل از یه ساعت مشخصی میرسن و دور سفره جمع میشن و تو دلشون یا بلند بلند دعا میكنن...
اون دعای قبلش رو برای قربت بیشتر
دغدغه میزبان رو برای مهیا بودن همه چیز
مهمونایی كه تازه بعد از افطاری خوردن انرِژی میگیرن و انگار مهمونی تازه شروع میشه.
كلا همه چیزش همه چیزش عالیه...
انشا.. خدا كمكمون كنه كه بتونیم هر سال از اینجور سفره ها بندازیم تو خونمون.
از سفره افطاری بگم كه نون و پنیر و سبزی خوردن و زولبیا و ...
تا سوپ سفید و كشك بادمجون كه یه قاشقش هم نموند و شام كه شوید پلو بود با مرغ و زرشك پلو كه اونهم خداروشكر با استقبال خیلی زیاد مواجه شد و ژله گوگولی مگولی كه دقیقه نود درستش كردم و اونم استقبال شد خدا روشكر
نمیخوام درازه گویی كنم فقط اینكه خیلی خیلی بهمون خوش گذشت و واقعا همونطور كه دلمون میخواست برگذار شد فقط یه مشكل مسخره پیش اومد كه اصلا جاش نیست اینجا عنوانش كنم و بیخیال و میذارم به حساب مصلحت خدا.
آها...
مهمونا رو بگم كه چهارتا دایی هام بودن
خالم بود
دخترخالم بود
و
پسرخالم
و داداشمو خانومش
كه كلا همون 32 نفر شده بودیم
و مهمان ویژه مون كه كلی مزین كرد مهمونی رو كسی نبود ثمره خانوم جیگر من كه كلی هم لختی پوشیده بود و دل منو و مهمونا رو برده بود.
این اولین مهمونی عشق من بود كه تو فامیلای پدری البته از طرف مادر حضور پیدا میكرد و اگه میذاشتی حتما میخوردنش انقدر كه ماه شده بود با اون گیره سر صورتی كه زده بود
اگرچه كه همش خواب بود چون از ساعت 6 تا خود افطار داداشم میگفت از دل درد گریه میكرده (الهی عمه ش بمیره براش) ولی آخر شب كه همه مهمونا رفته بودن دیگه یخورده بیدار بود و باهاش بازی كردیم
طبق معمول جا داره یه چند تا تشكر بكنم
اولیش از مامان مهربونم كه واقعا مثل همیشه خیلی خیلی كمكم كرد
دختر خالم كه یهو ساعت 3 ظاهر شد و كلی توی درست كردن سالاد كمك كرد
محمدجونم كه با مهمون دوستیش همیشه كلی من رو شگفت زده میكنه چون من خودم تو خونواده كم جمعیتی بودم و اسم مهمون بیشتر از ده نفر كه میاد فكر میكنم یه كوهی بس عظیم ولی اونا به خاطر سبك خانوادشون و پرجمعیت بودنشون همیشه خودشون مثل مهمونی بودن و این خودش خیلی خوبه
داداشم و پری خانوم و ثمره جیگر كه با وجود مشغله های بسیار زیاد ثمره خانومم و با وجود مهمونی هایی كه دعوته و میتینگ هایی كه داره قدم رو چشم من گذاشت و اومد خونمون.
راستی یه دست لباس بود كه یه آبیش رو كربلا برای نی نی آینده خودم گرفته بودم و یه سبزش رو برای نی نی آینده مصطفی كه فكر میكردم هر دوشون حالاحالا ها نمیان پیشمون . كه اون شب دادم به ثمره خانوم البته بگما آدم تا بچه نداره واقعا از عالم لباس بچه بیخبره ها..
چون من این لباس رو كه برای سامیار و ثمره میگرفتنم اصلا به ذهنم نرسیده بود كه حالا جنسش یا دوختش و .... چطور باشه ولی چه اون موقع كه میخواستم به سامیار بپوشونم چه الان كه دادم به ثمره دیدم واقعا چقدر جنس و قیمت و ... فرق داره یعنی هرچقدر پول بدی آش میخوری
اگرچه كه چون اونجا به تو همه صحن و حرم ها باهام بودن خیلی برام قداست داشتن.
بگذریم...
این بود تجربه افطاری دادن من
كه هیچ عكس و فیلمی هم ازش ندارم.
فقط آخر سر با اجازه داداشم یدونه عكس میذارم از سامیار خان و ثمره خانوم كه هفته پیشش خونه بابا اینا گرفته بودیم.
(ماشا.. به مرغ و ماهی ماشا.. به هر دوتایی)