صدایم کن، صدای تو خوب است...
چند روز پیش یعنی ۲ اسفند ۹۱ بعد از ظهر طبق معمول همیشه من در آشپزخانه مشغول کار و شما هم عین پلنگ صورتی دائم از اینور به اونور میدوی و من توی آشپزخونه فقط یه سایه رو میدیدم که گاهی میدوه طرف سالن و گاهی میدوه طرف اتاق خوابا و هر بار یه چیزی یا دستشه یا داره میکشه خلاصه که دست خالی نبودی هیچ باری... بماند... در همین اثنی اومدم یه سری بهت بزنم که ببینم داری چیکار میکنی که دیدم به به کیف من رو ریختی بیرون و حسابی از خجالتش در اومدی همینطوری داشتم نگات میکردم که متوجه حضورم شدی و بلافاصله بدون هیچ درنگی گفتی "شلاله شلاله نام نامی!!!!!"(شراره شراره شکلات پیدا کردم)(ذوق و هیجان رو هم چاشنیش کنید و بی تفاوتی نسبت به اینکه حالا مگه چی ش...
نویسنده :
مامان شراره
10:16