سیدسامیارسیدسامیار، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 18 روز سن داره

...همه چیز برای ابدی شدن

صدایم کن، صدای تو خوب است...

1391/12/3 10:16
نویسنده : مامان شراره
194 بازدید
اشتراک گذاری

چند روز پیش یعنی ۲ اسفند ۹۱ بعد از ظهر طبق معمول همیشه من در آشپزخانه مشغول کار و شما هم عین پلنگ صورتی دائم از اینور به اونور میدوی و من توی آشپزخونه فقط یه سایه رو میدیدم که گاهی میدوه طرف سالن و گاهی میدوه طرف اتاق خوابا و هر بار یه چیزی یا دستشه یا داره میکشه خلاصه که دست خالی نبودی هیچ باری...

 

بماند...

در همین اثنی اومدم یه سری بهت بزنم که ببینم داری چیکار میکنی که دیدم به به کیف من رو ریختی بیرون و حسابی از خجالتش در اومدی همینطوری داشتم نگات میکردم که متوجه حضورم شدی و بلافاصله بدون هیچ درنگی گفتی "شلاله شلاله نام نامی!!!!!"(شراره شراره شکلات پیدا کردم)(ذوق و هیجان رو هم چاشنیش کنید و بی تفاوتی نسبت به اینکه حالا مگه چی شده کیف رو ریختم بیرون دیگه بجاش نام نامی پیدا کردم)

اما من اصلا دیگه توی این دنیا نبودم که!!!!

روی ابرا نه ! فراتر از ابرها بودم بیرون از جو!!! نه ، اصلا من نبودم دیگه یه پرنده بودم اون لحظه. وقتی که تو من رو با اسم خودم صدا کردی (البته نه چندان صحیح ولی واضح واضح)

اومدم جلو و کلی ماچت کردم و کلی فشارت دادم و تو هم مثل یه فاتح بزرگ به خودت بالیدی و ممنون که فهمیدی چقدر لذت میبرم وقتی با اون صدای بهشتیت من رو به اسم صدا میکنی و از اون روز تا الان من رو مورد لطف خودت قرار میدی آخه اسم من تلفظش برای شما فکر میکردم کمی سخت باشه ولی من اشتباه میکردم.

بعدشم دویدی رفتی تو اتاق ما و کیف من و لباسای من و چیزهایی که میدونستی برای منه میاوردی و به اسم میگفتی که: گیف شلاله(کیف شراره) و ...

آخی اما شبش رو برات بگم که شما روی تختت خوابیده بودی و مثل هرنصفه شب دیگه بیدار شدی که آب بخوری و من هم توی اون اتاق بودم که شنیدم :

شلاله، شلاله ، مامان شلاله من... مامان شلاله من که جیگرم آب شد تا بهت برسم و آب که میخواستی بهت بدم.

وای عزیز دلم چقدر من تو رو دوست دارم و چقدر الان که دست و پا شکسته حرف میزنی شیرینیت صدچندان شده برام.

بی نهایت دوستت دارم پسر نازنینم ممنونم که زیباترین جلوه های زندگی رو به من نشون میدی.

خداوند همیشه حفظت کنه برام.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)