سیدسامیارسیدسامیار، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 17 روز سن داره

...همه چیز برای ابدی شدن

سالگرد ازدواجمون

امروز سالگرد ازدواج آسمونی من و محمد هستش ولی یه روز خیلی پر مشغله ای بود کله سحر یعنی ساعت شش پاشدم و .....................................     محمممممممممممممممممممممممد پاشو من خواب موندممممممممممممممم اونم عین ماهی از تنگ بیرون افتاده از جاش پرید   :"چیکار کنم ؟ چی شده" من:" پاشو من خواب موندم باید برم سازمان از اونور برم دکتر دوباره برگردم سازمان بعدشم برم دوباره یه جای دیگه" محمد:"خوب؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟" من:"هیچی دیگه تو بدو برام لقمه درست کن تا من حاضر شم" عزیزمم پاشد برام لقمه درست کرد و من خوشحال و خندان عین نارنجی رفتم بیرون. من:"عزیزم خداحاف.......................ظ " و ا...
30 خرداد 1389

آخ عشق 4 ماهه من و بابا ، دلمون خيلي برات تنگ شده

سلام به ناز دلمون دلبرکم نمیدونی چقدر چقدر چقدر دلمون برای دیدن روی ماهت تنگ شده دیشب ماه رجب رو توی آسمون دیدم و تو رو تصور کردم با اونهمه ناز و ادا و دلبری به حق که تو از ماه آسمون هم زیباتری فرشته من.   اینجا توی وجود من داری رشد میکنی و کدوم وجودی از این نزدیکتر به من میتونه باشه و من بازهم تشنه... اونقدر تشنه لمست و تشنه عطرت و تشنه نوازشت هستیم که تو اگر میدونستی یک لحظه هم ما رو منتظر نمیذاشتی . تو مقدس ترین وجود این عالم هستی جوجه سید کوچولوی دلبر ما!  و ما نازکش ترین پدر و مادر میشیم برات   عزیزترینم این انتظار رو بخ جون میخریم تا تو خوب رشد کنی و صحیح و سالم سلامت اما بدون گریه پا به این دنیا بذاری. ...
26 خرداد 1389

اولین جام جهانی زندگی شما - جام انسان دوستی

سلام به بچه نازم گل پیازم   مامانی من! اولین جام جهانی زندگیشو با اون چشمای گرد خوشگل داره تجربه میکنه امیدوارم تصاویری که میبینی واضح و شفاف باشه به هرحال من تلاشم رو میکنم البته نمیدونم شایدم اصلا فوتبال دوست نداشته باشید اما: پسر/دختر کو ندارد نشان از پدر       تو بیگانه خوانش نخوانش پسر/دختر اين چند تا تصويرم ببين: اميدوارم جنبه بدآموزي نداشته باشه اين عكسم از همه استاديوم هاس در آفريقاي جنوبي ماماني، فكر كن توي ايران بود!!!! عروسك مامان تا الان اين جام لحظه شكاري نداشته كه بخوام عكسش رو برات بذار ولي همونطور كه من پيش بيني كردم آمريكا و انگلستان مساوي كردن ۱-۱ و...
23 خرداد 1389

روزهای تا قبل از تکون خوردن تو...

ای بابا چه روزهایی شده تکراری   اما با تو بودن شیرین دیروز رفتیم برای من یه مانتو یا پانچوی مناسب بخریم که نشد میدونی مودم یه دفعه عوض شد بیحوصله شدم و گفتم بریم نمیخوام اینجا بمونم. بابامحمد که کلی تعجب کرد رفیتم پارک لاله و البته قبلش با مامی رفتیم ارژن همون فروووووشگاهه که یه عالمه سرویس های نوزاد خوشگل داره جیگلم  و کلی با هم سه تایی ضعف رفتیم برای همه شون. آخه خونه ما که زیاد بزرگ نیست   و فعلا تصمیم نداریم اینجا رو بفروشیم و یا رهن بدیم بریم جای دیگه خلاصه که دلمون گرفت قد ابرای آسمون راستی پنج شنبه رفتیم پیش دکتر حنطوش زاده چه دکتر محترمی بود همه مشقای شبت رو دید و گفت ماشا... بچه به این ماهی ناز...
22 خرداد 1389

پانزده هفته شدن

خوب خدا رو شكر خيلي از سختي هاي راه رو پشت سر گذاشتيم با همديگه نميگم دوتايي چون محمد هم واقعا اذيت شد علاوه بر كارهاي خودش به تمام امور خونه رسيدگي ميكرد خداوند خيرش بده تو شاديهاش جبران كنيم  همينطور مامي كه اگر لطف نميكرد و اجازه نميداد چترمون رو خونه شون باز كنيم حتما از گرسنگي تلف ميشديم  پس ايول به مامي ايول بابابزرگ و ايول به بابامحمد جون البته هنوز پستي و بلنديهاي زيادي مونده اما من از مادربزرگت حضرت زهرا(س) ميخوام كه كمكمون كنه و بتونم نوه ش رو سالم و سلامت به محمد تحويل بدم(آمين) اينم از تغييراتت در پايان پانزده هفتگي: http://ninisite.com/weekbyweek/week.asp?week=15 دوستت داريم شجاع باش و قوي   ...
20 خرداد 1389

یار 7-8 سانتی مادر آزار...

سلام به نفس ۷-۸ سانتی مامان   یار کج خلق مامان همه چیزم از اینکه دائم در حال آزار مامانی خوشحالی؟ حتما هستی دیگه... راستی به لطف شما پیک نیک جمعه خیلی خوش گذشت تمام مدت سر درد و سرگیجه و آخرشم که شکوفه زدن . مرسی مامان جان راستی بابت دیشبم دستت درد نکنه هر چی خواستی خوردی و آخرش یه آتشفشان و بو.......م به هر حال از همه مهربونیهایی که با مامانت داری ممنونم ضمنا از کادوی روز زن و مادر هم خبری نبود البته نمیشه گفت هیچی چون بابا جون برامون ماشین خریدن و جمعه رفتیم برای کارای ماشین و اینجور چیزا راستی قربونی ام کردی و شما هم از روی خون ها رد شدی. راستی پریشبا خواب دیدم که حضرتعالی پسری تازه اونجاتم دیدم   ...
17 خرداد 1389

مادر چهار حرف كوچك و دنيايي به وسعت هفت آسمان...

زيباترين فرشته آسمونها مادر عزيزم چطور ميتونم بابت حتي يك ساعت نه يك دقيقه و حتي يك لحظه عمر نازنيني كه براي من صرف كردي ازت تشكر كنم. حالا كه خودم در بدو اين مسير هستم ميفههم كه جايگاه تو بدون اغراق نزد پروردگاره و من كودك كوچك دردسرساز تو شايد هيچوقت نتونم بجز پر دامن تو ، خودم رو دستاويز جاي ديگري بكنم تا شايد عطر ملكوتيش من رو از ظلمات نجات بده مادر عزيزم بينهايت تو رو سپاس   ديشب خيلي خيلي خيلي دلم براي محمد سوخت ، آخه چطور ميشه روز مادر بياد و كسي رو نداشته باشي كه بهش تبريك بگي كه عطر دامنش رو بجاي مرحم روي دستات و چشمات بكشي خداي مهربونم سايه هيچ پدر و مادري رو از سر بچه هاشون كم نكن. مادر عزيزم سپاس بيكران بخاطر تك تك ت...
13 خرداد 1389

اولين سينماي سه نفره ما و اولين تجربه شما با اون چشماي نازت

سلام به فرشته خوشگلمون ديروز يعني جمعه من و باباجون و البته شازده خوشگلمون تصميم گرفتيم كه بعد از سه هفته به تعويق انداختن بريم سينما و ساعت 6:30 خوونه رو به قصد سينما ترك كرديم اما متاسفانه نميدونم چرا انقدر بي برنامه شد اول رفتيم فردوسي كه فيلم رو اكران نميكرد بعد ميدون وليعصر هيچكدوم از 4 تا سينما طلا و مس رو نداشت بعد رفتيم عباس آباد اونجاام اكرانش ساعت 10:30 بود كه خوب مامان نمي تونست اينهمه وقت توي خيابونا بمون خلاصه زنگ زديم به دايي مصطفي و ايشون گفتن سر ملك حتما داره و ما خودمون اونجا الان داريم دموكراسي تو روز روشن رو ميبينم كه خلاصه ما هم رفتيم اونجا و طلا و مس رو اونم سانس 9-10:30 شب ديديم البته آقاي مهربون لطف كرد و به ما يه جاي ...
8 خرداد 1389

زیباترین لحظه ها پیشکش قدومنازت

فرشته خوشگل مامان ما ديروز دوباره رفته بوديم سونوگرافي براي يكسري اطلاعات تكميلي خدا رو شكر دكتر هر بار تاكيد ميكنه كه اين نوع سونو مشكلي براي جيگرتون پيش نمي آره منم كه خوب از ديدنت سير نمي شم اين شد كه دوباره لحظه ديدار فرا رسيد مامان جونم چقدر توي اين 2 روز فرق كردي و خدا رو شكر بابت سلامت پاهاو دستاتم خيالم راحت شد اگرچه كه نبايد مشكلي ميبود! چون تو هديه خداوند هستي به ما كجا و چطور و چراش رو خودت ميدوني   اونقدر چست و چابك به اين طرف و اونطرف ميدويدي كه از همين الان ميتونم قيافه مامان بزرگ رو بعد از يك روز نگه داشتن شما تصور كنم احتمالا لاي درو باز ميكنه اول كيفت رو ميندازه بيرون و بعد شما رو از پشت بند سره...
5 خرداد 1389