سیدسامیارسیدسامیار، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 18 روز سن داره

...همه چیز برای ابدی شدن

اولین شب زنده داری های جوجه سید تو دل مامانش

سلام به پسر نازم   سلام به گل پیازم سلام به همه کسم سلام به عشق و نیازم الهی قربونت برم که پا به پای مامانت شب زنده داری کردی پسرکم. الهی قربون اون کله شلغمی گردت برم مامانی که فشارش میدی به دلم پسرکم الهی قربون اون دستای کوچولو و پاهای کوچولوت برم که دیشب هر موقع خوابم میگرفت فرو میکردیشون توی دل مامان تا بیدار بشه و خواب نمونه. قربون پسر آقام برم که انقدر شب زنده داره اما فکر نکن بعد که به دنیا بیای هم، این شب زنده داری ها باید ادامه پیدا کنه !، وگرنه به قول يكي از دوستاي ني ني سايتي با يه پس گردني مواجه ميشي عزيزم حالا ديشب شب نوزدهم ماه مبارك رمضان بوده و يكي از شباي قدر اما شباي ديگه معني نداره ...
8 شهريور 1389

26 هفته و 6روزگی و کم کم آغاز شمارش معکوس

خدا جونم سلام   ملجا و پناهگاهم سلام توکلم به خودته البته میدونم این تیتر و عنوانش کمی عجولانه به نظر میاد اما از هفته ۲۷ تا هفته ۴۰ واقعه چیزی نمونده... پسر کوچولوی من توی این هفته دیگه مغزت کاملا رشدش تکمیل شده و تو قادر به فکر کردن هستی اینجاست که دوباره باید گفت: "فتبارک ا.. احسن الخالقین" شب قدر امیرعلی به دنیا آمد البته قرار بود محمد متین باشه ها ولی شد امیرعلی یعنی اسمش رو با خودش آورد. آقا سامیار من تو میخوای چیکار کنی مامانی پسر گلم عزیز دلم. تازشم به لطف شما و اصرارهای من بالاخره بابا جونی موافقتش رو اعلام کرد که خونه رو عوض کنیم هوووووووووووووووووووووووووووووووووووورا هوریییییییییییییییییییییییییییییییییی ...
6 شهريور 1389

پسر مامان; همیشه که نباید خاطره باشه گاهي يه متن آموزنده هم لازمه...

بهشت فروشی     هر وقت دلش می گرفت به کنار رودخانه می آمد. در ساحل می نشست و به آب نگاه می کرد. پاکی و طراوت آب، غصه هایش را می شست. اگر بیکار بود همانجا می نشست و مثل بچه ها گِل بازی می کرد. آن روز هم داشت با گِل های کنار رودخانه، خانه می ساخت. جلوی خانه باغچه ایی درست کرد و توی باغچه چند ساقه علف و گُل صحرایی گذاشت. ناگهان صدای پایی شنید برگشت و نگاه کرد. زبیده خاتون (همسر خلیفه) با یکی از خدمتکارانش به طرف او آمد. به کارش ادامه داد. همسر خلیفه بالای سرش ایستاد و گفت: - بهلول، چه می سازی؟ بهلول با لحنی جدی گفت: - بهشت می سازم. همسر هارون که می دانست بهلول شوخی می کند، گفت: ...
1 شهريور 1389

تست تحمل گلوکز

سلام به عشق کوچول موچولم   پسرم عمرم همه وجودم عزیزکم امروز رفتیم آزمایشگاه بهار و تست تحمل گلوکز رو دادیم این آزمایش از هفته ۲۴-۲۸ انجام میشه و ما هم بنا به تشخیص خانم دکتر در ۲۴ هفته و ۴ روزگی این کار رو انجام دادیم خدا رو شکر که من و تو تا الان از همه آزمایش ها سربلند بیرون اومدیم و از این یکی هم همینطور به لطف خدا و جد بزرگوار و مادر گرامیت: "همه چی آروووووووووووومه" آها میرسیم به جایزه : چون پسر خوبی بودی یه جایزه داشتی و اونهم یدونه آمپول ویتامین دی ۳ بود که مامانت زد و شما لذتش رو بردی که جا داره از خاله شفیعی عزیز تشکر کنیم بابت زحمتی که کشیدن. راستي يكي از همكارا از تركيه اومده بود و يه سري لباس هاي خوشگل آورده ...
24 مرداد 1389

سلام پسرکم عسلکم

سلام پسر مموشم   سلام پسر قشنگم سلام آقا پسر مامان ...... فکر کن همه این حرفا داره از دهن من در میاد . من که میگفتم تا ۵ سال بعد از ازدواج بچه نمیخوام. ولی الان بعد از دو سال ازدواج یه نی نی گیگیلی منگوله دار اینجاس ،پیش من ،کنار من و من واقعا نميدونم چقدر آمادگي دارم براي اينكه مادر باشم براي اينكه تو رو بزرگ كنم. عزيزكم اينا روزاي عمر نازنين تو در وجود من هست كه داره با سرعت برق و باد ميگذره و الان تو ۲۳ هفته و ۱ روزه شدي ديروز من و تو با يه جمعي رفتيم بيمارستان صارم براي بازديد ، واي كه چقدر خوب بود يه عالمه خانم كه داشتن از دوران بارداريشون لذت ميبردن اگرچه كه از خود بيمارستان خوشم نيومد حس كردم بر خلاف خود دك...
14 مرداد 1389

جوجه ما ناز داره دو تا دونه گیلاس داره - داستان جوجه منگوله دار

پروردگارا!!!   اكنون من در حال قدم برداشتن در برهه ديگري از زندگي هستم و مي دانم كه اگر نتوانم در اين لحظه ها به درستي گام بردارم تسليم سنگلاخ مسير مي شوم و از دره هايي كه بر سر راهم قرار دارند بيمناك خواهم شد و براي هميشه سقوط خواهم كرد خداي خوب و مهربان! از تو تقاضا مي كنم به من صبر كردن را در دشواري ها عطا كني به گونه اي كه به همان آسودگي كه در دشت هاي سبز قدم بر مي دارم در سنگلاخ زندگي گام بگذارم.         سلام به ماه آسمونم   سلام به فرشته زمینم سلام به زیباترین جلوه "فَتَبارَکَ ا... اَحسَن الخاالقین" سر انجام روز موعود فرارسيد ۳۰تير۸۹ و ما بيقرار ديدار يا...
30 تير 1389

مزرع سبز فلك ديدم و داس مه نو يادم از كرده خويش آمد و هنگام درو

فينگيلي ۲۶ سانتي سلام   يار نامهربان مادر سلام بچه قرتي دلبر سلام از اينكه اينهمه من رو اذيت ميكني ازت ممنونم همچنين به خاطر تمام تلاشي كه ميكني تا وقتايي يا جوري تكون بخوري، كه من نفهمم و از نگراني دق مرگ بشم ، ازت ممنونم. عزيزكم امروز ميريم سنوگرافي پيش دكتر لاريجاني،دو هفته پيش ازش وقت گرفتيم براي امروز هوووووووووووورا پس يعني امروز ما ميفهميم توي فينگيلي از چه جنسي هستي دختر طلا يا پسر بلا ماماني جون الان واقعا ميفهمم كه مادراي ديگه ميگفتن : فقط سالم و صالح باشه منم حرفم همينه : عشقم ، آرزوم اينه كه سالم و صالح و پر رزق و روزي باشي الهي كه دست به خاك ميزني طلا بشه مادر...     ...
30 تير 1389

خدايا چجوري ازت تشكر كنم

 سلام به نازنين ترينم عشق كوچولوي مامان هم نفس حدودا ۲۰ سانتي تنبل من.   خيلي دوستت دارما فینیگیلی. فكر كنم از اين مامانايي بشم كه همه از دستشون فرار ميكنن ولي بخدا تقصير خودم نيست. خودت قضاوت كن: تمام شدن ۵ ماهگيمون مصادف شد با شب ولادت امام حسين و شروع ۶ ماهگي با ولادت حضرت ابوالفضل كه عشق من و تو و بابامحمد، اونوقت حيف نيست اگر من اين قضيه رو به عنوان يه اتفاق خوش يمن ازش ياد نكنم نه شما بگو!!!!! چقدر خوشحالم كه باهم همه اينجاها رو ديديم و رفتيم و گشتيم. سه تاييه سه تايي و تو فرشته كوچولو ما رو انتخاب كردي كه عطرآگينمون كني. نميدوني چقدر قند تو دلم آب ميشه وقتي هي هر لحظه با خودم مرور ميكنم كه تو پيشم هستي ولي خودم...
24 تير 1389

با همديگه قله رو فتح كرديم و بيست هفته مون تموم شد

به قول بعضي ها:   نصر من ا.. و فتح قريب------------روحيه عاليه------------كي خسته س دشمن...... همه اينا رو گفتم كه بگم: هورا هورا آخجون ه.............ي ما قله بارداري رو امروز فتح ميكنيم. چونكه من و تو دلبر بلا امروز ۱۹ هفته و ۷ روزمون شد يعني خداروصد هزار بار شكر ۲۰ هفته رو به پايان رسونديم و اين يعني فتح قله يعني اگه تو دلبر بلا قرار باشه ۴۰ هفته تو دلم باشي، ما بيشتر سختي ها رو پشت سر گذاشتيم و سر بالايي ها رو طي كرديم و الان قله بارداري رو فتح كرديم و به نيمه راه رسيديم،يعني هفته ۲۰ پس آفرين به عزم و اراده ما.... خدايا بي حد و حصر شكر خدايا از اينكه روزهاي اول از اين مسئوليت ترسيده بودم و نگران بودم ...
23 تير 1389